-
داستان ناله و رنج فولاد
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 12:46
خـــدایا کلے گناه کردم همه را پوشاندی.......تنها یک صفت خوب داشتم.......با همان صفت خوب معروفم کردی وای بر من که تو چقــدر مهربانے داستان ناله و رنج فولاد آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش چیزی درست به...
-
لحظه سخت جان دادن
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 11:30
روزی عزرائیل نزد موسی آمد، موسی پرسید: برای زیارتم آمده ای یا برای قبض روحم؟ عزرائیل: برای قبض روحت. موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم. عزرائیل: مهلتی در کار نیست. موسی (ع) به سجده افتاد و از خدا خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند. خداوند به عزرائیل فرمود: «به موسی (ع)...
-
مهدی جان!
جمعه 17 اردیبهشت 1395 13:48
مهدی جان! روزی تو می رسی و علی شاد می شود بغــــض گلـوی فاطـــــمہ آزاد مـی شود کار بی منت روزی مردی جوان از کنار رودی می گذشت، پیرمردی را در آنجا دید جویای حال پیرمرد شد. پیر گفت: میخواهم از رود رد شوم ولی چون چشمانی کم سو دارم و رود هم خروشان است نمیتوانم جوان کمک کرد و پیرمرد را از رود گذراند، سپس پیرمرد از وی تشکر...
-
وقت دلتنگی
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 10:09
روباه گفت: کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند آب می شود و هر چه ساعت جلوتر برود بیش تر احساس شادی و خوش بختی می کنم. ساعت چهار که شد دلم بنا می کند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدر خوشبختی را می فهمم! امّا اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم چه...
-
عید مبعث مبارک باد
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 16:30
مبعث ما آن مبعثی نیست که پیامبرش بعد از وحی حالت دیوانگان به خود گرفته و باید پیش یهودی برود تا برایش آشکار کند مبعوث شده است! نه! ما معتقد به مبعثی هستیم که امیرالمومنین برایمان تفسیر و توضیح داده : پیامبر صلّى اللّه علیه و «آله» و سلّم چند ماه از سال را در غار حراء مى گذراند، تنها من او را مشاهده مى کردم، و کسى جز...
-
ذغال فروش
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 14:05
گویند ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغال فروش افتاد. مرد ذغال فروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغال ها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود. ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و...
-
خدا را در کجا یافتی ؟
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 14:02
از شیخ_بهایی پرسیدند: خدا را در کجا یافتی ؟ فرمودند در قلب کسانی که بی دلیل مهربانند ...!!!!!!!!
-
سلام
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 07:50
سلام به آنها که همیشه دم دست هستند… آدمهایی که عجله ندارند. آنها که «گوش» هستند. آنها که هوای گفتگو دارند. آنها که کلمه به کلمه با تو هستند. آنها که وقتی تلفنی باهاشان حرف میزنی مرتب نمیگویند: «باشه باشه»، که یعنی خداحافظی! آنها که بلند میگویند: دوستت دارم. جانم در میرود برای آنها که نیمهراه نیستند. نیمه تمام...
-
پنددوستانه
یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 08:25
چیزی که سرنوشت انسان را می سازد “استعدادهایش” نیست ، “انتخابهایش” است … برای زیبا زندگی نکردن ، کوتاهی عمر را بهانه نکن ؛ عمر کوتاه نیست ، ما کوتاهی می کنیم هنگامی که کسی آگاهانه تورا نمی فهمد خودت را برای توجیه او خسته نکن برآنچه گذشت آنچه شکست آنچه نشد آنچه ریخت حسرت نخور زندگی، اگر تلخی نبود، شیرینی نمایان نمی شد....
-
راه درست
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1395 12:48
روزی،گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد.گوساله ی بی فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد. روز بعد،سگی که از آن جا می گذشت،از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت.مدتی بعد،گوساله راهنمای گله،آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند. مدتی بعد،انسان ها هم از...
-
ای انسان
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 11:46
هیچ مگسی در اندیشه فتح ابرها نیست، و هیچ گرگی، گرگ دیگر را به خاطر اندیشه اش نمیکشد! هیچ کلاغی به طاووس، رشک نمیبرد، و قناری میداند قار قار هم شنیدن دارد. هیچ موشی ، به فیل بخاطر بزرگی اش حسادت نمیکند. و زنبور میداند که گل، مال پروانه هم هست... و رودخانه به قورباغه هم اجازه خواندن میدهد! کوه از مرگ نمیترسد و هیچ سنگی...
-
پنجره ی باران خورده ات را باز کن
سهشنبه 7 اردیبهشت 1395 18:59
پنجره ی باران خورده ات را باز کن چند سطر پس از باران چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده دلم برایت تنگ است
-
هیاهووووو
سهشنبه 7 اردیبهشت 1395 13:34
در هیاهوی زندگی دریافتم ؛ چه بسیار دویدن ها که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی ایستاده بودم ، چه بسیار غصه ها که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ، دریافتم کسی هست که اگر بخواهد "می شود" و اگر نخواهد "نمی شود" به همین سادگی ... کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم...
-
علاقه به مرگ: چرا؟
سهشنبه 7 اردیبهشت 1395 13:32
از حضرت علی (علیه السلام) سؤال شد که چرا مرگ را دوست داری و گاهی میفرمایی که انس من به مردن از علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است. در پاسخ فرمودند: چون نمونه الطاف خدا را در دنیا دیدم یقین پیدا کردن که آن خدایی که در دنیا آنقدر به من لطف کرد و مرا در راه فرشتگان و پیامبرانش سوق داد و در روز قیامت هم مرا فراموش نخواهد...
-
روز "انسان
سهشنبه 7 اردیبهشت 1395 13:01
همسرت رو سه جا میتونی بهتر بشناسی: 1. ﺗﻮی ﺟﻤﻌﯽ ﮐﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎﺷﻪ 2. ﺗﻮی ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ خونواده اش ﺑﺎﺷﻦ 3. توی جمعی که بهترین دوستاش هستن اﮔﻪ ﺗﻮی ﺍﯾﻦ 3 ﺟﺎ تنھا نموندی بهترین رفیقته! یه حالت چهارم ھم تبصره میزنیم: توی شادی هاش یه قدم برو عقب و چیزی نگو... اگه خودش جاتو خالی دید و صدات کرد بدون بهترین رفیقته.. کسی میگفت: وقتی...
-
اثرات خواندن قرآن در استجابت دعا(ختم دسته جمعی )
دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 12:44
یک روایت از پیغمبر اکرم ص است که حضرت فرمودند: «مَنْ خَتَمَ القُرآنَ فَلَهُ دَعْوَۀٌ مُسْتَجَابَۀٌ».(الدر المنثور، 10، 406) هر کسی که قرآن را ختم کند، دعای او پس از تلاوت قرآن مستجاب است . (به نیت سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان مهدی صاحب زمان عج الله و رفع موانع ظهور حضرت و...) خوشحال میشم منو در این امر یاری...
-
آقا گرگ عیدت مبارک
دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 00:39
هر وقت یک نفر از راه طمع کار خلافی میکند یا به مال کسی دست درازی میکند میگویند «آقا گرگ عیدت مبارک». روباهی همیشه در باغ خربزه میرفت و به باغبان خسارت میزد. روزی باغبان تله گذاشت و مقداری گوشت هم در آن تعبیه کرد. روباه چون گوشت را سر راه خود دید فهمید که به همراه آن تلهای هم هست. جرأت نکرد به گوشت نزدیک بشود،...
-
فقربهتره_یا_عطر
دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 00:36
یک ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺳﺮِ ﺑﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻼﺱ ﮔﻔﺘﻢ، اﻧﺸﺎﯾﯽ ﺑﻨﻮﯾﺴﻨﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﮐﻪ !! "ﻓﻘﺮ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻋﻄﺮ؟ " قاﻓﯿﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﮔﺮﻣﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻮﺩ . چند ﻧﻔﺮﯼ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ "ﻓﻘﺮ ." اﺯ ﺑﯿﻦ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﻠﻢ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ "ﻓﻘﺮ " ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﭼﺸﻢ ﻭ ﮔﻮﺵ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ...
-
نعمت خدا
شنبه 4 اردیبهشت 1395 21:25
پدر صندوقی پر از مروارید های گران قیمت را آورد و آن را مقابل سه پسرش که آنها را خیلی دوست می داشت قرار داد و به آنها گفت پسرانم من شما را خیلی دوست دارم به همین علت تصمیم گرفتم که این صندوق را به شما ببخشم و پدر آن را جلوی پسران گشود و به آنها گفت ای عزیزانم الان هرکدام از شما با دو دست خود از صندوق به اندازه ای که می...
-
بعضی وقتها پنگوئن باشیم ......
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1395 07:26
وقتی ی پنگوئن عاشق ی پنگوئن دیگه میشه ، کل ساحل رو میگرده و قشنگترین سنگ رو انتخاب میکنه ، اون رو واسه جفت ماده میبره ، اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول کرد جفت هم میشن؛ ولی اگر قبول نکرد پنگوئن نر احساس میکنه سنگی که پـٓیــدا کرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو میبره زیر آب لای مرجانها میندازه تا دیگه هیچ پنگوئنی...
-
یک ماجرای خیلی خاص!
سهشنبه 31 فروردین 1395 18:01
امروز سوار یه تاکسى شدم صد متر جلو تر یه خانمى کنار خیابون ایستاده بود راننده ى تاکسى بوق زد و خانم رو سوار کرد چند ثانیه گذشت راننده تاکسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه خانم مسافر: ممنون راننده تاکسى : لباتون رو برجسته کرده خانم مسافر سایه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پایینُ لباشو رو به آینه غنچه کرد. خانم مسافر:...
-
حکمت صلوات :
سهشنبه 31 فروردین 1395 15:51
صلوات: تنها دعایی هست که حتما مستجاب می شود. صلوات : بهترین هدیه از طرف خداوند برای انسان است. صلوات : تحفهای از بهشت است. صلوات : روح را جلا میدهد. صلوات : عطری است که دهان انسان را خوشبو میکند. صلوات : نوری در بهشت است. صلوات : نور پل صراط است. صلوات : شفیع انسان است. صلوات : ذکر الهی است. صلوات : موجب کمال نماز...
-
"میم" مثل " مرد "
سهشنبه 31 فروردین 1395 12:36
گاهی هم اینجوری فکر کنید بد نیست اﻭ " ﻣــﺮﺩ " ﺍﺳﺖ خوابش از تو کوتاهتر و خواب ابدیش از تو طولانی تر.... آسایش برایش مفهومش #آسایش توست پس صبح تا شب درپی آسایشی است که سهمش را از #عشق تو میجوید... اگر آنرا دریابی!! ﺩستهایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ... تاحال به دستهایش نگاه کرده ای ؟ هیچگاه بدون خراش و زخم دیده...
-
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑن!
یکشنبه 29 فروردین 1395 16:55
در دنیا فقط یک گناه هست و آن دزدی ست! ﻣﺮﺩ این را ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ و گفت: ” ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ “ ﭘﺴﺮ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ، ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ...
-
چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسی در کتاب خاطرات خود مینویسد:
یکشنبه 29 فروردین 1395 16:16
زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: ''من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم واقعا که مایه ی شرم است که از سه پسر...
-
ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ..
شنبه 28 فروردین 1395 19:04
ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ .. ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮ رﻭﯼﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ.. ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ دیده ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ، ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و درعوض غذا را به دهان پدر میگذاشت.. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ پدر ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ،...
-
بانو سلام
شنبه 28 فروردین 1395 18:21
روز مرد نزدیکه و به نظرم اومد،چند جمله ای هم از مردها بگیم.... کلی عکس و متن دیدم اینروزا برای روز مرد...خانمی که کیکی به شکل جوراب درست کرده... دسته گلی از جوراب... جملاتی مثل جوراب پارهاتو،تحمل کن روز مرد نزدیکه همسرم.... : در ظاهر شاید تمام اینا شوخی به نظر برسن...اما.... توی این زمونه مرد بودن،جرات میخواد... که...
-
دو شیر
شنبه 28 فروردین 1395 18:06
دو شیر از باغ وحشی میگریزند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند. یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد، اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد به دام میافتد. ولی شیر دوم موفق میشود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر میافتد و به باغ وحش بازگردانده میشود حسابی چاق و چله است. شیر نخست...
-
خرنادان
شنبه 28 فروردین 1395 17:04
خری و اشتری بدور از آبادی بطور آزادانه باهم زندگی می کردند.... نیمه شبی در حال چریدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند. شتر چون متوجه خطر گردید رو به خر کرد و گفت : ای خر خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم و مبادا انسانها به حضورمان پی ببرند!" خر گفت : "اتفاقا درست همین ساعت،...
-
مهدی جان..
جمعه 27 فروردین 1395 23:51
بار ها آمدی و نبودم... در تقلای این زندگی نیازمند تو اما بی تو بودم ! بارها آمدی ونیامدم بر دلم بارها نشستی و بی تو بودن را گریستم میدانم آمده ای...بسیار نزدیک... پشت پلک هایی که توان باز شدن به روی زیبایت را ندارد... پشت در، دلی که هنوز برای میزبانی تو پاک نشده... میدانم آمده ای ... دعا کن من هم بیایم به پیشواز تو