✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...
✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...

نوشیدن آب گرم با معده خالی

 
درمان با آب گرم. باورتان نمیشود مرضهایی که خدای سبحانه و تعالی خواسته با آب شفا بخشد پس حمد و منت برای خداست
اتحاد بیماریهای ژاپنی آخرین تجربه درمان با آب که نتایج صد درصد برای بیماریهای زیر را دارد منتشر کرد
سردرد شدید. فشار خون. کم خونی. درد مفاصل. فلج. ضربان شدید یا تند قلب. صرع. چربی. سرفه. التهاب حلق.آسم.سل. التهاب شرایین. وهر مرضی که به مجاری ادرار مربوط میشود. زیادی ترشح اسید و التهاب معده. کم اشتهایی. وهر مرضی که به چشم وگوش و حنجره مربوط میشود.
طریقه درمان با آبی که بجوش آمده
هر روز صبح زود از خواب بیدار شو و4 لیوان آب با معده خالی بخور 160 میلی. وآب باید گرم باشد ولی نه آنقدر که زبان را بسوزاند ولی ولرم نزدیک به گرم باشد
وتا 45 دقیقه بعد هیچگونه غذایی نخورید.
وپس از هر وعده غذا تا 2 ساعت آب نخورید بعضی از افراد یا مریضها در اوایل برای نوشیدن 4 لیوان در یک وقت مشکل دارند میتوانند کمتر آب بنوشند ویواش یو اش به 4 لیوان برسد
نتایج درمان با آب برای امراض زیر در مدت معین زیر ثابت شده
مرض قند 30 روز
فشار خون 30 روز
مشکلات معده 10 روز
انواع سرطان 9 ماه
سل و التهاب شرائین 6 ماه
کم غذایی 10 روز
مشکلات مجاری ادرار 10 روز
مشکلات بینی و گوش و حنجره 20 روز
مشکلات عادت ماهیانه 15 روز
مشکلات قلب و انواع آن 30 روز
سردرد شدید 3 روز
کم خونی 30 روز
چربی 4 ماه
صرع و فلج 9 ماه
مشکلات دستگاه تنفسی 4 ماه
 

خدایا....

خدایا...

 

    تو نگاهم کن...

 

بدجور محتاج نگاه مهربانانه ی توام...

 

                               نگاهت را از من دریغ مفرما...

 

                                                    غیر از تو کسی را ندارم...

                                                                   *تنها*

حتما یه خیری درش هست...!

 
می گن یه پادشاهی بوده یه رفیقی داشته که همیشه این دوتا با هم بودن

هر اتفاق خوب یا بدی می افتاده رفیقه می گفته که حتما یه خیری درش هست...!

یه روز اینا با هم میرن شکار و در اثر یه اتفاق انگشت دست پادشاه قطع می شه.

خیلی داغون و ناراحت بوده که رفیقش می گه حتما یه خیری تو این قضیه هست.

پادشاهم عصبانی می شه و می گه چه خیری بابا؟! و رفیقش رو می ندازه زندان

چند وقت بعد پادشاهه میره شکار اما این بار گیر یه قبیله آدم خوار می افته...

آدمخوارها می بندنش به یه درخت و می خواستن مراسم خوردنش رو شروع کنن که متوجه انگشت قطع شده پادشاه می شن...

اونا یه اعتقادی داشتن و اونم این بوده که اگه کسی نقص عضوی داشته باشه و اینا بخورنش همون نقص گریبانگیر اونام می شه...
پس پادشاه رو نمی خورن و آزادش می کنن...!

یه دفعه پادشاه یاد دوستش می افته و میره از زندان درش میاره و بهش می گه ببخشید من اشتباه کردم انداختمت زندان حق با تو بود اگه انگشتم قطع نشده بود آدمخوارها منو می خوردن...!

دوستش می گه عیبی نداره اینم یه خیری توش بوده که منو انداختی زندان...!

 پادشاه می گه نه بابا چه خیری من تو رو اذیت کردم زندان رفتی و...

رفیقش می گه خوب آخه اگه من زندان نمی رفتم که با تو میومدم اونجا ؛ بعدشم من که نقص عضو نداشتم خب آدمخوارها تو را نمی خوردن منو که می خوردن...!

جای پای خدا

مردی در عالم رویا به سایه ی خود نگاه می کرد و جای پایش

که بروی ساحل افتاده بود اما جای پای دیگری هم دید به خداوند

گفت :خدایا این جای پای کیست که همیشه با من است؟

خداوندگفت :فرزندم جای پای من است که همیشه با تو همراه

است .مرد بقیه روزهای زندگیش را از نظر گذراند و لحظات بحرانی

و سختی را در ساحل زندگیش دید که فقط جای پای خودش مانده

با گلایه از خداوند پرسید :خدایا پس در این شرایط سخت و بحرانی

که من نیاز به تو داشتم چرا تو نیستی؟

خداوند گفت : عزیزم این درست لحظه ایست که من تو را به آغوش

کشیده بودم و این است که جای پای من بر ساحل نمانده است و

مرد با نگاهی خیس خداوند را مینگریست که همچون پدری مهربان

به او لبخند میزند.

طنز

ﺗﻮﻭ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ

ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ

ﭘﺎﺭﺳﯿﺎﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟.

.

ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﻭﻥ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺑﻠﻨﺪﻩ ﺭﻭ

ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺍﻭﻧﻄﺮﻑ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ . ﺍﻭﻥ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ

ﭘﺎﺭﺳﯿﺎﻥ ﻫﺴﺘﺶ .

.

ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺖ :ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻡ ﺍﻭﻧﻄﺮﻓﻪ

ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ؟ .

.

ﻣﻦ :ﻧﻪ ﻧﻤﯿﺨﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﺮﯼ ﺍﻭﻧﻄﺮﻓﻪ

ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ .ﻣﯿﺨﺎﯼ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻧﻮ ﺑﮕﯿﻢ ﺑﯿﺎﺩ

ﺍﯾﻨﻄﺮﻑ ؟ .!!!


خوب (شو) میخواد دیگه

پدری برای تولد دخترش فکر کرد بهترین کادوی دنیا را بگیرد
.
.
.
یک مرسدس بنز
.
یک ویلا کنار دریا.
.
.
یک ماه سفر دور دنیا
.
.
.
به دخترش گفت کدام را میخواهی ؟
.
.
اشک درون چشمان دخترک جمع شد
و دستان پدر را گرفت و با صدایی لرزان گفت:
.
.
.
.
شوهرررررر میخوام

قاضی

قاضی : تو متهم هستی که مادر زنتو با چکش کشتی

یکی از حضار : کصــافطط آغشال...

قاضی: تو متهم هستی که زنتو هم با چکش کشتی

همون حضار: کصافطط...

قاضی: آقا جان تو کی هستی که همش فحش میدی؟؟!

همون طرف: قربان من همسایشون هستم،2 ساله که بهش میگم چکش داری؟

میگـــه: نـــــه

دانشجوی حاضر جواب


ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﻠﻒ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ . ﻭﻟﯽ
ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﻭ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﯿﺸﯿﻨﻪ ﻭ
ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ .
 ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ
ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ : ﮔﺎﻭﻫﺎ ﺑﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺟﺎ ﻏﺬﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻥ . ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ
ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﻠﻪ ﺩﺭﺳﺘﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻢ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﻣﯿﺮﻡ
ﯾﻪ ﺟﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺸﯿﻨﻢ !
 ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﺣﺎﺿﺮ ﺟﻮﺍﺏ
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﺰﻧﻪ ﺩﻫﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﺭﻭ
ﺳﺮﻭﯾﺲ ﮐﻨﻪ ! 
ﺳﺮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﺭﻗﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﺭﻭ ﺗﺼﺤﯿﺢ
ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻮ ﭘﺎﺱ ﮐﻨﻪ ﻭﺍﺳﻪ
ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺶ ﻣﯿﮕﻪ : ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻢ ﺍﮔﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺪﯼ ﻧﻤﺮﻩ ﺗﻮ
ﻣﯿﺪﻡ . 
ﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﺍﯾﻨﻪ : ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﻮﻝ ﻭ ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﯿﺴﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ
ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﮐﺪﻭﻣﻮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
 ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ: ﮐﯿﺴﻪ ﭘﺮ ﭘﻮﻝ ! ﺍﺳﺘﺎﺩ :
ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﻟﻪ !
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ: ﺑﻠﻪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ! ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰﯾﻮ ﻭﺭﻣﯿﺪﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ ! 
ﺍﺳﺘﺎﺩ
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮﻧﺶ ﺑﻪ ﺟﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭘﺎﯼ ﺑﺮﮔﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻪ ” ﮔﺎﻭ ”
ﻭ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ . 
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﺍﺯ
ﮐﻼﺱ ﻣﯿﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭﻟﯽ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﻣﯿﮕﻪ :
ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﭘﺎﯼ ﺑﺮﮔﻪ ﻣﻦ ﺍﻣﻀﺎﺗﻮﻧﻮ ﺯﺩﯾﻦ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﺮﻩ ﻣﻨﻮ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ
ﺭﻓﺖ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽد.

و خدا نزدیک است



او همین واحد بالایی ما می شیند

من رفیقم با او

گاه گاهی به سراغش روم و گاه سراغم آید

با هم از خویش سخن می گوییم
من و او مدتها است ،

درد دلهای فراوان داریم .

بیشتر، صحبت من گرم کند محفل ما را چون او

کم سخن گوید و در دل ریزد ،

همه ی دردش را .

هر زمان خانه ی او مهمانم ،

او پذیرایی گرمی کند و چایی داغی ریزد

و برایم با صوت

متن قران خواند .

گاه اگر پیش آید ،

من برایش شعر از ،

حافظ و سعدی و سهراب سپهری و فریدون مشیری خوانم .

گاه از فرط غرور ،

چند بیت از غزل و شعر خودم می خوانم .

گاه او می رنجد

از من اما

_ کافی است ،

یک (( غلط کردم )) خالی ولی از روی صداقت گویم ،

تا ببخشد من را .

او دلش می گیرد ،

که چرا گاه همین واحد پایینی ما ،

حرمت بودن او را راحت ،

زیر پا می شکنند .

یا همین خانه ی پشتی هرگز

پاسخ دعوت مهمانی او را ندهند ...

او ولی باز به دل ریزد و حرفی نزند .

وقتی از واحد او می خواهم ،

بروم خانه ی خود

او به من می گوید

باز هم سر بزن و حالی پرس

چون غریبم اینجا !

من در آغوش کشم با همه احساس و وجودم او را

گونه اش می بوسم

و در آخر با اشک

دستی از دور تکان می دهم و می آییم ،

واحد پایینی ...

لیک هر وقت دلم می گیرد

باز در خانه ی او مهمانم

چون خدا نزدیک است

او همان واحد بالایی ماست

گاهی خودت را مثل یک کتاب ورق بزن...

گاهی خودت را مثل یک کتاب ورق بزن...

انتهای بعضی فکرهایت نقطه بگذار که بدانی باید همان جا تمامشان کنی

بین بعضی حرف هایت کاما بگذار که بدانی باید با کمی تامل ادایشان کنی

پس از بعضی رفتارهایت هم علامت تعجب و آخر برخی عادت هایت نیز علامت سوال بگذار

تا فرصت ویرایش هست خودت را هر چند شب یک بار ورق بزن...

حتی بعضی از عقایدت را حذف کن...اما بعضی را پر رنگ ...

هرگز هیچ روز زندگیت را سرزنش نکن....

روز خوب به تو شادی می دهد و روز بد، تجربه

و بدترین روز به تو درس میدهد.....

فصل ها برای درختان هر سال تکرار میشود

اما فصل های زندگی انسان تکرار شدنی نیست ...

تولد...کودکی...جوانی...پیری و دیگر هیچ...

تنها زمانی صبور خواهی شد که صبر را یک قدرت بدانی نه یک ضعف !

آنچه ویرانمان می کند روزگار نیست ،حوصله ی کوچک و آرزو های بزرگ است...!

روزهایتان پر از آرامش...

 

مغز شما چند ساله است؟

 

روی این لینک کنید.

 

 سپس روی دکمه Start  کلیک کنید. بعد از یک آماده باش یعنی نمایش اعداد 3-2-1 بایستی جای اعداد که چند لحظه نمایش داده می شود را به خاطر بسپارید و روی مکان های مشخص شده آن اعداد به ترتیب از کم به زیاد کلیک کنید. بعد از چند مرحله، سن مغز شما با توجه به زمان عکس العمل و درستی پاسخ گویی شما محاسبه و نمایش داده می شود.

مغز

کدام نیمکره مغز شما فعال تر است؟ برای دریافت پاسخ این سوال بر روی شکل زیر کلیک کنید

لبخند بزن

تو اتوبوس نشسته بودم پیرزنه ازم پرسید کجادرس میخونی؟

گفتم گرگان مادرجون.

گفت: کرمان؟

گفتم:نه گرگان.

گفت:کجای کرمان.

گفتم :نه گرگان

گفت:گفتی کجای کرمان؟

دیدم زشته تو اتوبوس صدامو ببرم بالا گفتم:اره کرمان

گفت:پس گ.. میخوری هی میگی گرگان.!!

علفهای خانه ی ما

ﻋﺼﺮ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺯﯾﺒﺎ، ﯾﮏ ﻭﻛﻴﻞ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻟﯿﻤﻮﺯﯾﻦ

ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﯿﺸﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ

ﺟﺎﺩﻩ، ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻋﻠﻒ ﻫﺴﺘﻨﺪ.

ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺘﺎﺛﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ

ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷوﺪ ﺗﺎ ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ ﺷﻮﺩ.

ﺍﻭ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻋﻠﻒ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯾﺪ؟

ﻣﺮﺩ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ، ﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﭘﻮﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪﻥ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ.

ﻣﺠﺒﻮﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﻋﻠﻒ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ.

ﻭﮐﯿﻞ ﮔﻔﺖ :ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ.

ﺍﻣﺎ ﺁﻗﺎ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻭ ﺩﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ. ﺁﻧﻬﺎ ﺯﯾﺮ ﺁﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﻭﻛﻴﻞ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ، ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭ

ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﯿﺎ

ﻣﺮﺩ ﺩﻭﻡ ﺁﻫﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﯾﮏ ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﺷﺶ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭﻡ!

ﻭﻛﻴﻞ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ، ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﻭﺭ.

ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺪﻧﺪ.

ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻭﻛﻴﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ

ﺁﻗﺎ، ﺷﻤﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﺪ. ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺳﭙﺎﺱ ﮔزﺍﺭﻳﻢ

ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﺑﺮﻳﺪ.

ﻭﻛﻴﻞ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ، ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﺮﺳﻨﺪﻡ.

ﺷﻤﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺷﺪ

ﻋﻠﻒ ﻫﺎﯼ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﺪﻭﺩ ﻳﻚ ﻣﺘﺮ ﺑﻠﻨﺪﻱ ﺩﺍﺭﻧﺪ !!

محبت خیلی از آدما هم همینجوریه!!!

غلام

 

الو غلام

. . .بدو که زنت داره زایمان میکنه و میخواد بچه بیاره

. . . باشه باشه الآن خودمو میرسونم

سپس گوشی رو قطع کرد و شروع کرد به دویدن

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

یه لحظه ایستاد و با خودش گفت :

الآن که موقع زایمانش نیست

اشکال نداره میرم می بینم

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

دوباره ایستاد و باخودش گفت :

زن من که اصلا حامله نبود

اشکال نداره میرم می بینم قضیه چیه ؟

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

باز هم ایستاد و باخودش گفت :

من که اصلا ازدواج نکردم زن ندارم

اشکال نداره میرم ببینم قضیه چیه ؟

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

دوید

یه بار دیگه ایستاد و باخودش گفت:

اصلا من که غلام نیستم

باز میخواست بدوه.من گرفتمش .

عشق

 الا ای آنکه خواب از چشمها بردی تو را آرامش شب ها گوارایت نهال خنده مهمان لبانت
  تو  ای  با مذهب عشاق بیگانه  برایت عاشقی را  آرزو دارم

   الا ای آنکه گریاندی مرا تا صبح برای تو ،  هزار و یک شب آرام و پر لبخند ر امن آرزو دارم

 تو را ای آرزویت ،قفل بر لب ها برای تو ، کلید فهم معنای تفاهم  آرزو دارم

  تو ای با عشق بیگانه اگر روزی بخوانی رمز بال شاپرک ها را                
  تو می فهمی ، که مرگ مهربانی ،
  آخر دنیاست                                  

  اگر حزن نوای بلبلی را در قفس احساس میکردی
 دگر   آواز شاد بلبلان را در قفس،  باور نمی کردی

اگر ناز نگاه   آهوان دشت می دیدی تفنگت را شکسته ، مهربانی پیشه می کردی
  چه لذت صید مرغان رها در پهنه آبی؟
اگر معنای آزادی ، به یاد آری

 
 نم چشمان آن آزرده دل را گر تو می دیدی
نمازت را ادای تازه میکردی

نمی دانم دگر باید چه می گفتم به در گفتم،  تمام آنچه در دل بود
    بدان امید
  شاید بشنود دیوار

مهمان

یارو میره مهمونی ، شب موقع خواب صاحب خونه بهش میگه: جاتو کجا بندازم تو اتاق نی نی خوبه؟ یارو با خودش فکر میکنه کی حوصله گریه بچه داره. بعد به صاحب خونه میگه: نه ممنون همینجا تو حال خوبه! ... صبح پا میشه بره دستشویی یهو یه دختر خوشگل با لباس خواب میبینه .. میگه: شما دختر فلانی هستی ؟ اسمتون چیه؟ دختره میگه: نی نی. اسم شما چیه؟ میگه: من ..خرگاو الاغ نفهم بیشور :)))


شمال

پیر مرد به منشی اش گفت یک هفته بریم شمال! منشی به شوهرش گفت یک هفته میرم ماموریت! شوهره به دوست دخترش گفت یک هفته خونه خالیه! دوست دخترش به شاگرد خصوصیش گفت یک هفته میره مرخصی! شاگرده به بابابزرگش گفت آقا جون یک هفته تعطیلم میشه بریم شمال؟! پیرمرد زنگ زد قرارو با منشی کنسل کرد!

مجادله در ادبیات بر سر یک خال

 حافظ:

 اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

 

صائب تبریزی:

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

 

شهریار:

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

 به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را

هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند

نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

 

محمد عیادزاده:

  اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را

نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را

مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟

و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً

که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را

نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را

فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟


پروا
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
کنم نذر در و همسایه یک بشقاب حلوا را
چو حافظ بخشش از اموال مردم من نخواهم کرد

نبخشم ملک ری ؛ قم یا سمرقند و بخارا
چو هر کس دست و پایی دارد و یک جامه ی چرکین
چه حاصل گر ببخشم من به خالش دست و پاها را
به خال هندویی بخشیدن جان کار عاقل نیست
سفیه و ابله و دیوانه خواهد کرد از این کارا
من این سر با تو می گویم که بر من هر که عاشق شد
حماقت کرده صد چندان و خسران کرده بسیارا
به خال هندوی همچون تویی کی شاد می گردم
پشیمان گشتم از نذرم ؛ رها کن ای صنم ما را

تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟


مثل هر بار برای تو نوشتم:
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟ تو کجایی...
و تو انگار به قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند
مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟
و عجیب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است
که گویند
به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!
و گویند چرا این همه مشتاق ، ولی او سپهش یار ندارد!

=-=-=

جواب امام زمان:
تو خودت!
مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟
باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت ، ز هدایت ، ز محبت ،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی...
تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی...
هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی.
خواهش نفس شده یار و خدایت ،
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت ،
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت
من که هستم ،
تو کجایی؟
تو خودت کاش بیایی
به خودت کاش بیایی...!
توکجایی؟؟

سکوت

تازگی ها از بی مهری آدمها هیچ نمیگویم ! تنها سکوت میکنم سکوت سکوت

بگذار هرچه خواستند بگویند چه اهمیتی دارد وقتی میشود آرام و بی دغدغه زندگی کرد همانند ماهی

 

 

ماهی ها نه گریه میکنند و نه قهر نه اعتراض !تنها که میشوند قید دریا را میزنند و تمام مسیر رودخانه را بر عکس شنا میکنند!!!

اولین تجربه

 

تو را از شیر می گیرند تا بوی کودکیت را از یاد ببری ـ ـ ـ ـ و این اولین تجربه انسان است برای از دست دادن چیزی که دوستش می دارد و بعدها یاد می گیری که خیلی چیزها را که دوست داری از دست بدهی از عروسک هایت تا آدم های دور و برت ـ ـ ـ ـ تا پــــــــــــــــدر ، مـــــــــــــــــادر ، خـــــــــــــــــــواهر ، بـــــــــــــــــــــــرادر ، پــــــــــــــــدربزرگ ، مـــــــــــــــــادربزرگ ، هـــــــــــــــــــــــــــــــــمسر ، فــــــــــــــــــــــــــرزند ، رفـــــــــــــــــــــــــــــــــــیق ، و عشق های فراموش نشدنی. همه ی زندگی,, صحنه های یک فیلم است سعی کنید از هر سکانس و صحنه فیلم لذت ببرید ، نگران آخر فیلم نباشید ، هر وقت فیلم تمام شد خودش می نویسد پایان..... عید واقعی از آن کسی است که پایان سالش را جشن بگیرد ، نه آغاز سالی که از آن بی خبر است .

درس عبرت

ﺯﻧﯽ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ 3 درویش ﺑﺎ ﺭﯾﺶ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﯾﺪ

ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ.

ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺸﻤﺎ ﺑﺪﻫﻢ

درویش ﭘﺮﺳﯿﺪ:ﺁﯾﺎ ﺷﻮﻫﺮ ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ؟

ﺯﻥ ﮔﻔﺖ:ﺧﯿﺮ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭﯼ

درویش ﮔﻔﺖ:ﭘﺲ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﯿﻢ.

ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻣﺪ،ﺯﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ.

ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ:ﺑﺮﻭ ﺑﮕﻮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺧﺎﻧﻪ.

ﺯﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ.

درویش ﮔﻔﺖ:ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻮﺩ ﺍﺳﻢ ﯾﮑﯽ ﻋﺸﻖ ﯾﮑﯽ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺳﺖ.

ﺯﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ.ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ:ﺧﺐ ﺛﺮﻭﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ

ﺍﻣﺎ ﺯﻥ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺭﺍﺩﻋﻮﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ؟

ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻪ که ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﯿﺪ ﮔﻔﺖ:ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﯿﻢ.

ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩﻥ.ﺯﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﺎﺳﺖ

ﻋﺸﻖ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺪ.ﺯﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﮐﺠﺎ؟

درویش ﮔﻔﺖ:ﻫﺮﮐﺠﺎ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ 3 درویش ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ همه ی اهالی خانه ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻨﺪ ﻭ ﮐﻠﯿﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﺱ ﻋﺒﺮﺗﯽﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ 3ﻣﺮﺩ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﻫﻨﺪ.