تو نگاهم کن...
بدجور محتاج نگاه مهربانانه ی توام...
نگاهت را از من دریغ مفرما...
غیر از تو کسی را ندارم...
*تنها*
هر اتفاق خوب یا بدی می افتاده رفیقه می گفته که حتما یه خیری درش هست...!
یه روز اینا با هم میرن شکار و در اثر یه اتفاق انگشت دست پادشاه قطع می شه.
که بروی ساحل افتاده بود اما جای پای دیگری هم دید به خداوند
گفت :خدایا این جای پای کیست که همیشه با من است؟
خداوندگفت :فرزندم جای پای من است که همیشه با تو همراه
است .مرد بقیه روزهای زندگیش را از نظر گذراند و لحظات بحرانی
و سختی را در ساحل زندگیش دید که فقط جای پای خودش مانده
با گلایه از خداوند پرسید :خدایا پس در این شرایط سخت و بحرانی
که من نیاز به تو داشتم چرا تو نیستی؟
خداوند گفت : عزیزم این درست لحظه ایست که من تو را به آغوش
کشیده بودم و این است که جای پای من بر ساحل نمانده است و
مرد با نگاهی خیس خداوند را مینگریست که همچون پدری مهربان
به او لبخند میزند.
ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ
ﭘﺎﺭﺳﯿﺎﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟.
.
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﻭﻥ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺑﻠﻨﺪﻩ ﺭﻭ
ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺍﻭﻧﻄﺮﻑ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ . ﺍﻭﻥ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ
ﭘﺎﺭﺳﯿﺎﻥ ﻫﺴﺘﺶ .
.
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺖ :ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻡ ﺍﻭﻧﻄﺮﻓﻪ
ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ؟ .
.
ﻣﻦ :ﻧﻪ ﻧﻤﯿﺨﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﺮﯼ ﺍﻭﻧﻄﺮﻓﻪ
ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ .ﻣﯿﺨﺎﯼ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻧﻮ ﺑﮕﯿﻢ ﺑﯿﺎﺩ
ﺍﯾﻨﻄﺮﻑ ؟ .!!!
قاضی : تو متهم هستی که مادر زنتو با چکش کشتی
یکی از حضار : کصــافطط آغشال...
قاضی: تو متهم هستی که زنتو هم با چکش کشتی
همون حضار: کصافطط...
قاضی: آقا جان تو کی هستی که همش فحش میدی؟؟!
همون طرف: قربان من همسایشون هستم،2 ساله که بهش میگم چکش داری؟
میگـــه: نـــــه
انتهای بعضی فکرهایت نقطه بگذار که بدانی باید همان جا تمامشان کنی
بین بعضی حرف هایت کاما بگذار که بدانی باید با کمی تامل ادایشان کنی
پس از بعضی رفتارهایت هم علامت تعجب و آخر برخی عادت هایت نیز علامت سوال بگذار
تا فرصت ویرایش هست خودت را هر چند شب یک بار ورق بزن...
حتی بعضی از عقایدت را حذف کن...اما بعضی را پر رنگ ...
هرگز هیچ روز زندگیت را سرزنش نکن....
روز خوب به تو شادی می دهد و روز بد، تجربه
و بدترین روز به تو درس میدهد.....
فصل ها برای درختان هر سال تکرار میشود
اما فصل های زندگی انسان تکرار شدنی نیست ...
تولد...کودکی...جوانی...پیری و دیگر هیچ...
تنها زمانی صبور خواهی شد که صبر را یک قدرت بدانی نه یک ضعف !
آنچه ویرانمان می کند روزگار نیست ،حوصله ی کوچک و آرزو های بزرگ است...!
روزهایتان پر از آرامش...
روی این لینک کنید.
سپس روی دکمه Start کلیک کنید. بعد از یک آماده باش یعنی نمایش اعداد 3-2-1 بایستی جای اعداد که چند لحظه نمایش داده می شود را به خاطر بسپارید و روی مکان های مشخص شده آن اعداد به ترتیب از کم به زیاد کلیک کنید. بعد از چند مرحله، سن مغز شما با توجه به زمان عکس العمل و درستی پاسخ گویی شما محاسبه و نمایش داده می شود.
گفتم گرگان مادرجون.
گفت: کرمان؟
گفتم:نه گرگان.
گفت:کجای کرمان.
گفتم :نه گرگان
گفت:گفتی کجای کرمان؟
دیدم زشته تو اتوبوس صدامو ببرم بالا گفتم:اره کرمان
گفت:پس گ.. میخوری هی میگی گرگان.!!
ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﯿﺸﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ
ﺟﺎﺩﻩ، ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻋﻠﻒ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺘﺎﺛﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ
ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷوﺪ ﺗﺎ ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ ﺷﻮﺩ.
ﺍﻭ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻋﻠﻒ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯾﺪ؟
ﻣﺮﺩ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ، ﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﭘﻮﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪﻥ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ.
ﻣﺠﺒﻮﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﻋﻠﻒ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ.
ﻭﮐﯿﻞ ﮔﻔﺖ :ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ.
ﺍﻣﺎ ﺁﻗﺎ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻭ ﺩﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ. ﺁﻧﻬﺎ ﺯﯾﺮ ﺁﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻭﻛﻴﻞ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ، ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭ
ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﯿﺎ
ﻣﺮﺩ ﺩﻭﻡ ﺁﻫﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﯾﮏ ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﺷﺶ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭﻡ!
ﻭﻛﻴﻞ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ، ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﻭﺭ.
ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺪﻧﺪ.
ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻭﻛﻴﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
ﺁﻗﺎ، ﺷﻤﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﺪ. ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺳﭙﺎﺱ ﮔزﺍﺭﻳﻢ
ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﺑﺮﻳﺪ.
ﻭﻛﻴﻞ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ، ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﺮﺳﻨﺪﻡ.
ﺷﻤﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺷﺪ
ﻋﻠﻒ ﻫﺎﯼ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﺪﻭﺩ ﻳﻚ ﻣﺘﺮ ﺑﻠﻨﺪﻱ ﺩﺍﺭﻧﺪ !!
محبت خیلی از آدما هم همینجوریه!!!
الو غلام
. . .بدو که زنت داره زایمان میکنه و میخواد بچه بیاره
. . . باشه باشه الآن خودمو میرسونم
سپس گوشی رو قطع کرد و شروع کرد به دویدن
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
یه لحظه ایستاد و با خودش گفت :
الآن که موقع زایمانش نیست
اشکال نداره میرم می بینم
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوباره ایستاد و باخودش گفت :
زن من که اصلا حامله نبود
اشکال نداره میرم می بینم قضیه چیه ؟
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
باز هم ایستاد و باخودش گفت :
من که اصلا ازدواج نکردم زن ندارم
اشکال نداره میرم ببینم قضیه چیه ؟
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
یه بار دیگه ایستاد و باخودش گفت:
اصلا من که غلام نیستم
باز میخواست بدوه.من گرفتمش .
الا ای آنکه خواب از چشمها بردی تو را آرامش شب ها گوارایت نهال خنده مهمان لبانت
تو ای با مذهب عشاق بیگانه برایت عاشقی را آرزو دارم
الا ای آنکه گریاندی مرا تا صبح برای تو ، هزار و یک شب آرام و پر لبخند ر امن آرزو دارم
تو را ای آرزویت ،قفل بر لب ها برای تو ، کلید فهم معنای تفاهم آرزو دارم
تو ای با عشق بیگانه اگر روزی بخوانی رمز بال شاپرک ها را
تو می فهمی ، که مرگ مهربانی ، آخر دنیاست
اگر حزن نوای بلبلی را در قفس احساس میکردی
دگر آواز شاد بلبلان را در قفس، باور نمی کردی
اگر ناز نگاه آهوان دشت می دیدی تفنگت را شکسته ، مهربانی پیشه می کردی
چه لذت صید مرغان رها در پهنه آبی؟اگر معنای آزادی ، به یاد آری
نم چشمان آن آزرده دل را گر تو می دیدی نمازت را ادای تازه میکردی
نمی دانم دگر باید چه می گفتم به در گفتم، تمام آنچه در دل بود
بدان امید شاید بشنود دیوار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
محمد عیادزاده:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟
پروا
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
کنم نذر در و همسایه یک بشقاب حلوا را
چو حافظ بخشش از اموال مردم من نخواهم کرد
نبخشم ملک ری ؛ قم یا سمرقند و بخارا
چو هر کس دست و پایی دارد و یک جامه ی چرکین
چه حاصل گر ببخشم من به خالش دست و پاها را
به خال هندویی بخشیدن جان کار عاقل نیست
سفیه و ابله و دیوانه خواهد کرد از این کارا
من این سر با تو می گویم که بر من هر که عاشق شد
حماقت کرده صد چندان و خسران کرده بسیارا
به خال هندوی همچون تویی کی شاد می گردم
پشیمان گشتم از نذرم ؛ رها کن ای صنم ما را
بگذار هرچه خواستند بگویند چه اهمیتی دارد وقتی میشود آرام و بی دغدغه زندگی کرد همانند ماهی
ماهی ها نه گریه میکنند و نه قهر نه اعتراض !تنها که میشوند قید دریا را میزنند و تمام مسیر رودخانه را بر عکس شنا میکنند!!!
تو را از شیر می گیرند تا بوی کودکیت را از یاد ببری ـ ـ ـ ـ و این اولین تجربه انسان است برای از دست دادن چیزی که دوستش می دارد و بعدها یاد می گیری که خیلی چیزها را که دوست داری از دست بدهی از عروسک هایت تا آدم های دور و برت ـ ـ ـ ـ تا پــــــــــــــــدر ، مـــــــــــــــــادر ، خـــــــــــــــــــواهر ، بـــــــــــــــــــــــرادر ، پــــــــــــــــدربزرگ ، مـــــــــــــــــادربزرگ ، هـــــــــــــــــــــــــــــــــمسر ، فــــــــــــــــــــــــــرزند ، رفـــــــــــــــــــــــــــــــــــیق ، و عشق های فراموش نشدنی. همه ی زندگی,, صحنه های یک فیلم است سعی کنید از هر سکانس و صحنه فیلم لذت ببرید ، نگران آخر فیلم نباشید ، هر وقت فیلم تمام شد خودش می نویسد پایان..... عید واقعی از آن کسی است که پایان سالش را جشن بگیرد ، نه آغاز سالی که از آن بی خبر است .
ﺯﻧﯽ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ 3 درویش ﺑﺎ ﺭﯾﺶ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﯾﺪ
ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ.
ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺸﻤﺎ ﺑﺪﻫﻢ
درویش ﭘﺮﺳﯿﺪ:ﺁﯾﺎ ﺷﻮﻫﺮ ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ؟
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ:ﺧﯿﺮ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭﯼ
درویش ﮔﻔﺖ:ﭘﺲ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﯿﻢ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻣﺪ،ﺯﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ.
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ:ﺑﺮﻭ ﺑﮕﻮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺧﺎﻧﻪ.
ﺯﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ.
درویش ﮔﻔﺖ:ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻮﺩ ﺍﺳﻢ ﯾﮑﯽ ﻋﺸﻖ ﯾﮑﯽ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺳﺖ.
ﺯﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ.ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ:ﺧﺐ ﺛﺮﻭﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ
ﺍﻣﺎ ﺯﻥ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺭﺍﺩﻋﻮﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ؟
ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻪ که ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﯿﺪ ﮔﻔﺖ:ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﯿﻢ.
ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩﻥ.ﺯﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﺎﺳﺖ
ﻋﺸﻖ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺪ.ﺯﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﮐﺠﺎ؟
درویش ﮔﻔﺖ:ﻫﺮﮐﺠﺎ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ 3 درویش ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ همه ی اهالی خانه ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻨﺪ ﻭ ﮐﻠﯿﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﺱ ﻋﺒﺮﺗﯽﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ 3ﻣﺮﺩ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﻫﻨﺪ.