✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...
✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...

نعمت خدا

پدر صندوقی پر از مروارید های گران قیمت را آورد و آن را مقابل سه پسرش که آنها را خیلی دوست می داشت قرار داد 

و به آنها گفت پسرانم من شما را خیلی دوست دارم به همین علت تصمیم گرفتم که این صندوق را به شما ببخشم
و پدر آن را جلوی پسران گشود و به آنها گفت ای عزیزانم الان هرکدام از شما با دو دست خود از صندوق به اندازه ای که می تواند بردارد به شرطی که فقط یکبار از آن بردارد
و فرصت بزرگی بود برای پسر بزرگتر که دستان خیلی بزرگی داشت واو شروع کرد و با دستان بزرگش مروارید های زیادی را برداشت و پس از او پسر دومی که او هم دستان بزرگی داشت،آمد و مقدار زیادی از مروارید ها را برداشت سپس نوبت به پسر کوچکتر رسید که به دست برادرانش توجه کرد که چقدر بزرگ بود.
سپس به دستان خود نگاه کرد و آنها را کوچک یافت پس به آغوش پدر دوید و از او پرسید پدر مرا دوست داری ؟

پدر پاسخ داد پسرم خیلی دوستت دارم پسر پاسخ داد :پس ای پدر من نمی خواهم سهمم را خودم بردارم آیا امکانش هست که خودت سهمم را با دستت به من بدهی پدر به پسر نگاه کرد و صندوق را بست و هرچه در آن بود را به پسر کوچک داد ...