-
صلاح الدین ایوبی
پنجشنبه 26 فروردین 1395 19:04
روزی صلاح الدین ایوبی فرمانده مسلمانان در جنگهای صلیبی به خاطر کمبود بودجه نظامی نزد شخص ثروتمندی رفت تا شاید بتواند پولی برای ادامه جنگهایش بگیرد آن تاجر مبلغ مورد نیاز فرمانده مسلمانان را به او پرداخت کرد. صلاح الدین موقعی که خواست از خانه بیرون برود رو به آن مرد نمود و پرسید به نظر شما بین سه دین یهود و مسیح و...
-
دل به دل راه دارد
پنجشنبه 26 فروردین 1395 17:47
"حسن بن جهم" می گوید: به حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام عرض کردم: ما را از دعا فراموش نفرمایید! فرمود: آیا فکر می کنی که تو را از دعا فراموش می کنم؟ آیا تصور تو این است که من تو را دعا نمی کنم؟ با خودم فکر کردم که این بزرگوار برای شیعیانش دعا می کند، من هم که از شیعیانش هستم، پس برای من دعا می کند. لذا به...
-
بی حوصلگی
سهشنبه 24 فروردین 1395 17:49
روزی پدری همراه پسرش به حمام عمومی رفت. چون به حمام رسیدند، پدر از پسر خود طلب آب نمود. پسر با بی حوصلگی رفت و از گوشه ای کاسه سفالین ترک خورده و رسوب گرفته ای که مخصوص آب ریختن روی تن و بدن مردم و نه برای نوشیدن آب بود پیدا کرد و آبی نه چندان خنک یافت و برای پدر برد. پدر به مجرد دیدن کاسه و آب اندکی مکث کرد، لبخند زد...
-
حجابتو رعایت کن
سهشنبه 24 فروردین 1395 17:02
پسر گفت: حجابتو رعایت کن، دیدن زیباییهای تو منو به گناه میندازه! دختر گفت: چشماتو درویش کن! مگه من باید به خاطر تو خودمو محدود کنم؟! پسر گفت: طبیعت من نگاه کردن و لذت بردن از زیباییهاست. دست خودم نیست دختر گفت: طبیعت منم نشون دادن زیباییهامه. دختر اگه جلوه گری نکنه که دختر نیست پسر گفت: خوب جلوه گریتو بذار برای شوهرت....
-
ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﻣﻲﺭﺳﺪ ﻧﺎﮔﺎﻩ
سهشنبه 24 فروردین 1395 14:21
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮ ﻧﻤﻲﺁﻳﻲ، ﺷﻚ ﻧﻜﺮﺩﻡ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻛﻦ ﺣﻖّ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺍﻳﻦﺟﺎ، ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻩﺍﻡ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻴﻦ ﻳﺎﺭﺍﻧﺖ، ﺟﺎﻱ ﻳﻚ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻫﺎﺗﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺁﻗﺎ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻴﻦ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ، ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﺯﺣﻤﺖ ﻛﻦ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺷﻮﺭ ﻣﻲﺯﻧﺪ ﺁﺧﺮ، ﻛﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﻝ ﺷﻤﺎ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﻫﻢ ﻧمی ﻛنی ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻟﻄﻒ ﻛﻦ ﻻﺍﻗﻞ ﻧﺼﻴﺤﺖ ﻛﻦ ﻣﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﺗﺎﻥ ﻫﺴﺘﻢ، ﭘﺎﻱ ﺷﺎﻟﻲ،...
-
مدیرعامل بانک جهانی و دختر بیل گیتس
سهشنبه 24 فروردین 1395 14:11
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر بیل گیتس است پسر: آهان اگر اینطور است، قبول است پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید: پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند پدر: اما این مرد...
-
مردی ازدواج مجدد میکنه
سهشنبه 24 فروردین 1395 14:05
مردی ازدواج مجدد میکنه و وقتی زن متوجه میشه به روی خودش نمیاره و خودش رو به بی اطلاعی میزنه. شرایط زندگی روز به روز بهتر میشه و ١٦ سال به خوبی و خوشی زندگی میکنند. مرد میمیره و بعد از مراسم خانواده مرد تو خونه جمع میشن و میخوان موضوع ازدواج مجدد مرحوم رو به خانم بگن. زن هم خیلی عادی و بیخیال بهشون نگاه میکنه. بالاخره...
-
جنی
سهشنبه 24 فروردین 1395 13:36
یه روزی یه مرده نشسته بود و داشت روزنامه اش رو می خوند که زنش یهو ماهی تابه رو می کوبه سرش. مرده میگه: برا چی این کارو کردی؟ زنش جواب میده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه تیکه کاغذ پیدا کردم که توش اسم جنى (یه دختر) نوشته شده بود … مرده میگه : وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط...
-
به برگ نگاه کن ...
سهشنبه 24 فروردین 1395 13:34
به برگ نگاه کن ... وقتی داخل جوی آب میافتد خود را به جریان آن میسپارد و میرود ... : من تمام زندگیام را با اطمینان ، به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپردهام … : چون میدانم در آغوش رودخانهای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور حضرت دوست دارد ... پس از افت و خیزهایش هرگز دلنگران نمیشوم. من ، آرامش برگ را دوست...
-
مهدیا!
دوشنبه 23 فروردین 1395 12:34
مهدیا! سر ّعاشق شدنم لطف طبیبانه توست ور نه عشق تو کجا ..... ، این دل بیمار کجا؟... کاش در نافله ات نام مرا هم ببری که دعای تو کجا، عبد گنهکار کجا؟
-
گاهی
دوشنبه 23 فروردین 1395 12:22
در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا میکرد. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با...
-
کارآموز
یکشنبه 22 فروردین 1395 15:23
کارآموزی، پس از یک مراسم طولانی و خستهکننده دعای صبحگاهی در صومعه، از پدر روحانی پرسید: «آیا همه این نیایشها که به ما یاد میدهید، خدا را به ما نزدیک میکند؟» پدر گفت: «با سوال دیگری، جواب سوالت را میدهم. آیا همه این نیایشها که انجام میدهی باعث میشود که خورشید فردا طلوع کند؟» کارآموز گفت: «البته که نه! خورشید...
-
مشاوره
یکشنبه 22 فروردین 1395 15:20
یک پزشک و یک وکیل در مهمانی شامی با هم ملاقات کردند. گفتوگوی آنان مرتباً قطع میشد و مهمانان از دکتر تقاضای توصیه پزشکی میکردند. دکتر که از این وضع کلافه شده بود، از وکیل پرسید: «به من بگویید برای این که در اینجور جاها، مردم تقاضای مشاوره حقوقی نکنند، شما چه کار میکنید؟» وکیل گفت: «وقتی آنان چنین تقاضایی داشته...
-
انواع ادمها
یکشنبه 22 فروردین 1395 15:02
آدم ها انواع مختلفی دارند بعضی ها مثل دریا هستند: عجیب با روحی بزرگ و آرامبخش خیلی ها دریا رو دوست دارند خیلی ها از دریا خاطره دارند خیلی ها تنشون رو به دریا سپردند خیلی ها باهاش خوش گذروندند ولی نهایتا دریا تنهاست بعضی ها مثل کوه هستند: تا وقتی هستند محکمند باعث اوج گرفتنت میشن به دست آوردنشون سخت هست ولی وقتی به...
-
رودخانه ای بی نظیر که تاکنون ندیدید!
شنبه 21 فروردین 1395 15:50
.دوستان عزیز، شما می توانید بدون هیچ هزینه ی مالی از بی نظیرترین رودخانه ای که بتوانید تصورش را بکنید، برای همیشه و تا ابد بهره ببرید. رودخانه ای که نوشیدن از آن، بهجت و شادمانی وصف ناشدنی را به همراه دارد. همه ی شما می توانید از همین امروز جای خود را در کنار این رودخانه ی شگفت انگیز و آرام بخش رزرو کنید. رودی که از...
-
کرم شب تاب
پنجشنبه 19 فروردین 1395 17:12
روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد. خدا گفت : چیزی از من بخواهید. هر چه که باشد‚ شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است. و هر که آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را. در این میان...
-
قورباغه ها را ساکت کن
چهارشنبه 18 فروردین 1395 09:14
حاکم گیلان (شوهر عمه شاه عباس) در جریان یکی از این جنگها در سرحدات شمالی ایران .جنگ به بن بست رسید و هیجکدام از طرفین نمیخواست خود را شکست خورده بداند بنابرین دو طرف تصمیم گرفتند در کنار نی زاری بزرگ اردو زده یک پیمان نامه ی صلح موقت امضا کنند فرستادگان روسیه در فکر این بودند که از ایران امتیازات بیشتری بگیرند و خط...
-
داستان کوتاه
چهارشنبه 18 فروردین 1395 09:08
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید: ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به...
-
داستانی در باره ی نماز
یکشنبه 15 فروردین 1395 09:20
گویند جبرئیل امین نزد یوسف پیامبر بود ، جوانی از آنجا می گذشت ... ؛ جبرئیل گفت این جوان را می شناسی؟ این همان کسی است که در نوزادی به پاکی تو شهادت داد و ماجرای زلیخا به نفع تو تمام شد ؛ یوسف دستور داد تا آن جوان را پیش او بیاورند و در حق او احسان فراوان کرد و به او هدایــای بی شماری داد و دستــور داد هر خواستــه ای...
-
انگشترسلیمان
شنبه 14 فروردین 1395 16:10
روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت؛ دیوی از این واقعه باخبر شد، درحال خود را به صورت سلیمان درآورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد، کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند (از آنکه از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند) و چون...
-
داستان_های_مثنوی_به_نثر
شنبه 14 فروردین 1395 15:59
دانایی به رمز داستانی میگفت: در هندوستان درختی است که هر کس از میوهاش بخورد پیر نمی شود و نمیمیرد. پادشاه این سخن را شنید و عاشق آن میوه شد، یکی از کاردانان دربار را به هندوستان فرستاد تا آن میوه را پیدا کند و بیاورد. آن فرستاده سالها در هند جستجو کرد. شهر و جزیرهای نماند که نرود. از مردم نشانیِ آن درخت را...
-
خواستگارهای_کوهی !
پنجشنبه 12 فروردین 1395 16:46
دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ... اون دو تا میرن کوه در بالای یه صخره کوه جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن...
-
یک داستان کوتاه
پنجشنبه 12 فروردین 1395 16:29
ناصرالدین شاه شیری داشت که هر هفته یک گوسفند جیره داشت. به شاه خبر دادند که چه نشستهای که نگهبان شیر، یک ران گوسفند را میدزدد. شاه دستور داد نگهبانی مواظب اولی باشد. پس از مدتی آن دو با هم ساخت و پاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را میدزدیدند، دل و جگر ش را هم میخوردند. شاه خبردار شد و یکی از درباریها را...
-
دلم روشن است
پنجشنبه 12 فروردین 1395 16:19
شما را نمیدانم… اما من دلم روشن است.... به تمام اتفاق های خوب در راه مانده به تمام روزهای شیرین نیامده.... به لبخندی که یک روز بر دلمان می نشیند به اجابت شدن دعاهایمان...... به برآورده شدن آرزوهایمان.... به محو شدن غم های دیرینه مان من دلم روشن است... روزی از راه می رسد....... و ما برای یک روز هم که شده آنچنان که باید...
-
مادریعنی همه چیز
پنجشنبه 12 فروردین 1395 08:30
ادیسون به خانه بازگشت یاد داشتی به مادرش داد گفت : این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند: فرزند شما یک نابغه است واین مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید سالها گذشت مادرش از دنیا رفته بود روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه...
-
آدمهای داشته و نداشته.
چهارشنبه 11 فروردین 1395 08:45
آدمهای دنیای هر کس دو دسته هستند. آدمهای داشته و نداشته... آدمهای داشته همان کسانی هستند که کنارشان غذا میخوری، راه میروی و حتی میخندی... آدمهای داشته یعنی همان آدمهای روزمره! هر روز میبینیشان... چشم توی چشم میشوید... اما.... دسته دوم آدمهای نداشته هستند... همانها که حسرت داشتنشان توی دلت مدام بالا و...
-
میلاد فرخنده و با سعادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)مبارک
سهشنبه 10 فروردین 1395 10:27
میلاد فرخنده و با سعادت اسوه تمام عیار مکارم و قله رفیع فضائل صدیقه کبری ، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هفته ی بزرگداشت مقام زن و روز مادر را به همه ی مادران ودوستان گلم تبریک و تهنیت میگو یم . . . عجیبت ترین محاکمه در دادگاه یمن!!! پیرمردی بنام حیزان اهل یمن چندین سال بود که از مادر پیرش نگهداری میکرد، روزی از...
-
یک با یک برابر نیست…….
دوشنبه 9 فروردین 1395 16:33
معلم پای تخته داد میزد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود ولی آخر کلاسیها لواشک بین خود تقسیم می کردند وآن یکی در گوشهای دیگر «جوانان» را ورق می زد. برای اینکه بیخود هایو هو می کرد و با آن شور بیپایان تساویهای جبری را نشان میداد با خطی خوانا بروی تختهای کز ظلمتی تاریک غمگین بود تساوی را...
-
سال نو مبارک...
شنبه 29 اسفند 1394 13:32
یا مقلّب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محوّل الحول و الاحوال حوّل حالنا الى احسن الحال (ای مالک!) مهربانى با مردم را پوشش دل خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حیوان شکارى باشى که خوردن آنان را غنیمت دانى، زیرا مردم دو دسته اند، دسته اى برادر دینى تو، و دسته دیگر همانند تو در...
-
هرکس عبادت خالصانه اش را به سوی خدا بفرستد،.........
پنجشنبه 27 اسفند 1394 11:20
بدون هیچ تردیدی در شروع هر سالی، همه مون آرزو داریم که سال آینده اتفاقات خوب و خوشایندی توی زندگی مون رخ بده و شاهد کلی رخدادهای گوارا و مبارک باشیم و شاید این روزهای پایانی سال، خیلی از ماها خدا خدا می کنیم که سال 95، یه سال متفاوت واسمون باشه. همین جا به شما اطمینان میدم که سال آینده، سال فوق العاده عالی و پرخیر و...