✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...
✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...

برکه، باران، مهتاب...

این روزها مانند باران بی‌قرارم

مانند پاییزی‌ترین ابر بهارم

این روزها قلبم پر از شوق وصال است

این روزها بهتر تو را من دوست دارم


یادش بخیر آن روزها با هم شدیم و ...

هم‌راز و هم‌آئینه و هم‌دم شدیم و ...

گاهی پس از نامردیِ نامردمان نیز

با اشک خود بر زخم خود مرهم شدیم و ...


یادش بخیر در زیر باران‌ها ترانه

یادش بخیر اشعار ناب عاشقانه

بی‌راه نبْوَد گر بگویم بوده‌ام من

عاشق‌ترین، عاشق‌ترین مرد زمانه


باران و من یک مستیِ دیرینه داریم

شکر خدا چشمانی از آئینه داریم

از روشنای چشم ما پیداست این‌که

مهر تو را در جای‌جای سینه داریم


باران عجب اسرار من را بر ملا کرد

باران مرا با دیدگانت آشنا کرد

روزی که می‌بارید با اذن خداوند

از آسمان‌ها تا زمین ما را دعا کرد


یا رب ببین این برکه میل ماه دارد

عاشق‌ترین مرد زمانه آه دارد

از چیست آهِ او؟ بدان پرسیدمش گفت:

مهتاب از تابیدنش اکراه دارد!


این برکه را روزی خداوند آفریده

قدری صفا و عشق هم در او دمیده

باران! دعا کن برکه‌ی اندوهگین را

زیرا رُخِ مهتاب را در خود ندیده


زیباتر از مهتاب هم داریم آیا؟

یا سنگِ روی آب هم داریم آیا؟

پس تو چرا این‌گونه اعجازآفرینی؟

مانند تو در خواب هم داریم آیا؟


می‌خواهمَت اما زمان تأخیر دارد

ما را به دوریِ ز هم درگیر دارد

گویی که هر کس را شدم امداد، امروز

جای وفا در دست خود شمشیر دارد


اکنون زمان صبرهای عاشقانه است

وقت مناجات و دعاهای شبانه است

تنها خدا می‌ماند و تنهایی ما

شاید که این دوری و این غم‌ها بهانه است


روزی رسد از هجر و دل‌تنگی رهاییم

در اوج طوفان و بلاها با خداییم

می‌دانم از یک دست، آوایی نیاید

یا رب نظر کن ما دو دستِ بی‌صداییم


هر برکه‌ای بی نورِ ماهِ تو سراب است

سهم من از دریای تو یک قطره آب است

باران گرفته... آه! قلبم ناله سر داد

این لحظه‌ها گویا دعاها مستجاب است