✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...
✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...

گل آفتابگردان هنوز عاشق خورشید است.

زمستان تمام شده و بهار آمده بود؛  تکه یخ کنار سنگ بزرگ جای خوبی برای خواب داشت؛ از میان شاخه های درخت نوری را دید؛ با خوشحالی به خورشید نگاه کرد و با صدای بلند گفت: سلام خورشید..‏. من تا الأن دوستی نداشته ام با من دوست می شوی‏؟
خورشید گفت:‏ سلام‏، اما...‏
یخ با نگرانی گفت:‏ اما چی‏؟
خورشید گفت: تو نباید به من نگاه کنی‏‏‏؛ باور کن من دوست خوبی برای تو نیستم
اگر من باشم، تو نیستی‏!‏ می میری، می فهمی‏‏؟
یخ گفت: چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی‏!‏ چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی‏!‏‏!‏‏!‏‏
روزها یخ به آفتاب نگاه کرد و کوچک و کوچک تر شد؛ یک روز خورشید بیدار شد و تکه یخ را ندید؛ از جای یخ جوی کوچکی جاری شده بود و چند روز بعد از همان جا گلی زیبا به شکل خورشید رویید، هر جا که می رفت گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد.
گل آفتابگردان هنوز عاشق خورشید است.