✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...
✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...

و خدا نزدیک است



او همین واحد بالایی ما می شیند

من رفیقم با او

گاه گاهی به سراغش روم و گاه سراغم آید

با هم از خویش سخن می گوییم
من و او مدتها است ،

درد دلهای فراوان داریم .

بیشتر، صحبت من گرم کند محفل ما را چون او

کم سخن گوید و در دل ریزد ،

همه ی دردش را .

هر زمان خانه ی او مهمانم ،

او پذیرایی گرمی کند و چایی داغی ریزد

و برایم با صوت

متن قران خواند .

گاه اگر پیش آید ،

من برایش شعر از ،

حافظ و سعدی و سهراب سپهری و فریدون مشیری خوانم .

گاه از فرط غرور ،

چند بیت از غزل و شعر خودم می خوانم .

گاه او می رنجد

از من اما

_ کافی است ،

یک (( غلط کردم )) خالی ولی از روی صداقت گویم ،

تا ببخشد من را .

او دلش می گیرد ،

که چرا گاه همین واحد پایینی ما ،

حرمت بودن او را راحت ،

زیر پا می شکنند .

یا همین خانه ی پشتی هرگز

پاسخ دعوت مهمانی او را ندهند ...

او ولی باز به دل ریزد و حرفی نزند .

وقتی از واحد او می خواهم ،

بروم خانه ی خود

او به من می گوید

باز هم سر بزن و حالی پرس

چون غریبم اینجا !

من در آغوش کشم با همه احساس و وجودم او را

گونه اش می بوسم

و در آخر با اشک

دستی از دور تکان می دهم و می آییم ،

واحد پایینی ...

لیک هر وقت دلم می گیرد

باز در خانه ی او مهمانم

چون خدا نزدیک است

او همان واحد بالایی ماست