دوست مجازی...
سخاوتت را دوست دارم...
مثڸ آفتاب می مانی،مردی که به گل خوردن عادت داشت به یک بقالی رفت تا قند سفید بخرد. بقال مرد دغلکاری بود. به جای سنگ، گل در ترازو گذاشت تا سبکتر باشد و به مشتری گفت : سنگ ترازوی من از گل است. آیا قبول میکنی؟ مرد گلخوار با خود گفت : چه بهتر!. گل میوه دل من است. به بقال گفت: مهم نیست، بکش.
بقال گل را در کفّه ترازو گذاشت و شروع کرد به شکستن قند، چون تیشه نداشت و با دست قند را میشکست، به ظاهر کار را طول داد. و پشتش به گلخوار بود، گلخوار ترسان ترسان و تندتند از گل ترازو میخورد و میترسید که بقال او را ببیند، بقال متوجه دزدی گلخوار از گل ترازو شده بود ولی چنان نشان میداد که ندیده است. و با خود میگفت: ای گلخوار بیشتر بدزد، هرچه بیشتر بدزدی به نفع من است. چون تو ظاهراً از گل من میدزدی ولی داری از پهلوی خودت میخوری. تو از فرط خری از من میترسی، ولی من میترسم که توکمتر بخوری. وقتی قند را وزن کنیم میفهمی که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است.مثل مرغی که به دانه دل خوش میکند ولی همین دانه او را به کام مرگ میکشاند.
داستان های مثنوی معنوی
به مامانم لبخند میزنم میگه پدر سوخته با دوس دخترت قرار داری
ای بمیری رامبد ، حالا بازهم بگو لبخند بزن!!از فردا میخوام فقط فحش بدم!!!نتیجه اش رو هم بعدا اعلام میکنم!
چشمها را به روی هم مگذار......که سکون نام دیگر مرگ است
دشمنانت همیشه بیدارند.....خواب گاهی برادر مرگ است
گوش کن؛ در سکوت مبهم شب....پچپچی موذیانه میآید
گربه بیحیای همسایه....نیمهشبها به خانه میآید
زنان سوژه ضربالمثل های متعددی هستند...حالا ببینید چند ضرب المثل درباره زنان از کشورهای مختلف جهان:
انگلیسی:
زن شری است مورد نیاز . زن فقط یک چیز راپنهان نگاه میدارد آنهم چیزی است که نمیداند.
هلندی :
وقتی زن خوب در خانه باشد، خوشی ازدر و دیوار می ریزد.
استونی :
از خاندان ثروتمند اسب بخر و از خانواده فقیر زن بگیر.
فرانسوی:
آنچه را زن بخواهد، خدا خواسته است.انتخاب زن و هندوانه مشکل است.بدون زن، مرد موجودی خشن و نخراشیده بود.
آلمانی :
کاری را که شیطان از عهده بر نیاید زن انجام میدهد.وقتی زنی میمیرد یک فتنه از دنیا کم میشود.کسی که زن ثروتمند بگیرد آزادی خود را فروخته است.آنکه را خدا زن داد، صبر هم داده.گریه زن، دزدانه خندیدن است.
یونانی :
شرهای سهگانه عبارتند از: آتش، طوفان، زن.برای مردمهم نیست که زن بگیرد یا نگیرد،زیرا در هر دو صورت پشیمان خواهد شد.
گرجیها :
اسلحه زن اشک اوست.
ایتالیایی :
اگر زن گناه کرد، شوهرش معصوم نیست.زناشویی را ستایش کن اما زن نگیر.زن و گاو را از شهر خودت انتخاب کن
خاموش باش قرن ها نالیدن به کجا انجامید؟؟
تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ
آرزوهای خودت باشی...........
برای تمام آرزوهایی که می میرند...
سکوت می کنم...
معبودم تو زیباترین " ﺣﻀﻮﺭ " ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ
ﻭﻣﻦ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ...ﻭﻧﻪ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎ
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ
مادر دختری چوپان بود.
روزها دختر کوچولویش را به پشتش می بست
و به دنبال گوسفندها به دشت وکوه میرفت. یک روز گرگ به
گوسفندان حمله میکند و یکی از بره ها را با خود میبرد!(هوشنگ مرادی کرمانی)
میلاد فرخنده حضرت امام حسن عسگری علیه السلام
بر فرزند عزیزش ؛ نور جشمان ما ؛ مهدی صاحب الزمان( ع) و شما دوستان گلم مبارک
من میتوانستم زیبایی خود را در چشمان او تماشا کنم...
ادامه مطلب ...
ممکن است گاهی گریه کنم ولی هیچگاه در تنهایی گریه نمیکنم
خداوند اینجاست
اشکهای مرا پاک می کند...چون...
قلب من خانه ی خداست
ممکن است گاهی بیفتم و بلغزم اما هرگز در سقوط تنها نمی مانم
خداوند هست و مرا بلند می کند... چون...
قلب من خانه ی خداست
شاید گاهی رنج بکشم اما هرگز در این رنج کشیدن تنها نمی مانم
پروردگار مرا از رنجها رها می کند...چون...
قلب من خانه ی خداست
خوشحالم برای اینکه میدانم هرگز تنها نیستم
خداوند همواره با من است...چون...
قلب من خانه ی خداست...
ادامه مطلب ...
تو رو به خدایه خودم میسپرم میدونم دیگه راهت از من جداست
میدونم که این زندگی هم مثه چشایه قشنگت چقد بی وفاست
تو رو به خدایه خودم میسپرم خداحافظی کن برو وقتشه
امیدم به اینه که شاید یه روز دوباره دلت بیقرارم بشه
دعا میکنم هر جا هستی فقط بپیچه صدایه خوشه خنده هات
چقد خاطره یادگاره توئه چه عکسایه خوبی گرفتم ازت
یه روزی یه جایی میبینم تو رو تمومه امیدم همینه فقط
دم رفتنت آسمون ابریه میدونم که بعد از تو بارون میاد
منم زیر بارون دعا میکنم خدا بهترینارو واست بخواد
می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و
پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای
من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
انسان های خوب خوشبختی را تعقیب نمی کنند....بلکه آن را زندگی می کنند،
و خوشبختی پاداش مهربانی.. صداقت... درستکاری و انصاف آنهاست…
الهی !
تو را آرزو می کنم
و هر بار سر افکنده از بدیهایم باز می گردم
باز می گردم و
وقتی به خلوت تنهایم می رسم
باز دلم به سوی تو پر می کشد.
نمیدانم
در غروب جمعه چه رازی نهفته است! آسمان آبی است، اما دلت حال غروب
ابریترین روزهای پاییز را دارد. اگر جمعة زیباترین روز بهار با گلهای سرخ
هم که باشد، دلتنگی غروب ابری بر دلت پنجه میکشد. بعدازظهر آدینه، آیینة
دلتنگی غریبی است؛ دلت بهانه میگیرد؛ هیچچیز آرامت نمیکند؛ قرار از دلت
میرود؛ ناگاه به خود میآیی و میبینی که قطرات اشک به
آرامی تمام صورتت را پوشانده است. در غروب جمعه، چه رازی نهفته است؟ این
اشک از کجا آمده است؟ بهانة گریه چیست؟ ای کاش دلت با گریه آرام میگرفت.
گریه تو را بیقرارتر میکند. دلتنگی بیشتر به جانت پنجه میکشد. گاهی که
آسمان ابری است و خیال باریدن دارد، دلتنگتر میشوی؛ گریهات به گریه
غریبانه آسمان میپیوندد
به خاطر میآوری، تابستان یا بهار هم که باشد، فرقی نمیکند. دلتنگی غروب
جمعه یکی است. برمیخیزی، مفاتیح را میگشایی؛ صبح جمعه را همراه طلوع
آفتاب و "ندبه" در فراق "او" آغاز کردهای؛ غروب آفتاب را با "سمات" به
پایان میبری و بر سجاده نماز مغرب که میایستی و قامت نماز میبندی، احساس
غریبی داری؛ احساس اینکه او نیز در جایی از همین زمین، قامت به نماز بسته
است. غریبِ تنهایی که منتظر یک جمعه خاص است؛ جمعه فرج، جمعه ظهور، جمعه
نجات ....