چه یلدایی شود امسال که با عطر قشنگ مهدی فاطمه همرنگ است.بیا مهدی بیا مهدی که با تو میشود سفره یلداییمان رنگی.
اللهــــــــم عجـــــــل لولیـــــــــک الفــــرج...
آغاز امامت حضرت مهدی عج و شب یلدا مبارکـــــــ
عمرتون صد شب یلدا.... دلتون قدر یه دنیا.....توی این شبهای سرما....یادتون همیشه با ما....دل خوش باشه نصیبت......غم بمونه واسه فردا
لاله خانوم عزیز...تولدتون.....سالروز ازدواجتون و همچنین یلداتون مبارک باشه
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
محمد عیادزاده:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟
پروا
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
کنم نذر در و همسایه یک بشقاب حلوا را
چو حافظ بخشش از اموال مردم من نخواهم کرد
نبخشم ملک ری ؛ قم یا سمرقند و بخارا
چو هر کس دست و پایی دارد و یک جامه ی چرکین
چه حاصل گر ببخشم من به خالش دست و پاها را
به خال هندویی بخشیدن جان کار عاقل نیست
سفیه و ابله و دیوانه خواهد کرد از این کارا
من این سر با تو می گویم که بر من هر که عاشق شد
حماقت کرده صد چندان و خسران کرده بسیارا
به خال هندوی همچون تویی کی شاد می گردم
پشیمان گشتم از نذرم ؛ رها کن ای صنم ما را
گاندی خطاب به همسرش:
خوبِ من ، هنر در فاصله هاست …
زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم یخ می زنیم …
تو ، نباید آنکسی باشی که من میخواهم ،
و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی …
ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ! ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ،
ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ.
1. ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ را ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ،
ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ.
2. ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ،
ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ.
3. ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ ﺍﻓﯿﻮﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻟﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ.
ﻣﺪﺗﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﺪﺭ، ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ.
ﭘﺲ ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪﺭ ﺁﻥ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ آن را ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ.
ﭘﺲ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ، ﺑﺰﺭگ ترﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.
ولی ﺩﯾﺪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﻋﻠﺘﺵ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ. او ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ!
ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻧﺼﺎﯾﺢ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ.
سپس تصمیم گرفت ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ
ﺩﻭﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﺪ. ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻫﻢ ﻛﺮﺩ...
ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﻣﻌﺘﺎﺩ ﻗﺎﺑﻠﻰ ﻫﻢ ﺷﺪ ﻭ گند زد ﺑﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺁﻣﻮﺯﻧﺪﻩ ی ﻣﺎ!
تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم،
تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم،
تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم،
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم،
تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟؟؟
مانند پاییزیترین ابر بهارم
این روزها قلبم پر از شوق وصال است
این روزها بهتر تو را من دوست دارم
یادش بخیر آن روزها با هم شدیم و ...
همراز و همآئینه و همدم شدیم و ...
گاهی پس از نامردیِ نامردمان نیز
با اشک خود بر زخم خود مرهم شدیم و ...
یادش بخیر در زیر بارانها ترانه
یادش بخیر اشعار ناب عاشقانه
بیراه نبْوَد گر بگویم بودهام من
عاشقترین، عاشقترین مرد زمانه
باران و من یک مستیِ دیرینه داریم
شکر خدا چشمانی از آئینه داریم
از روشنای چشم ما پیداست اینکه
مهر تو را در جایجای سینه داریم
باران عجب اسرار من را بر ملا کرد
باران مرا با دیدگانت آشنا کرد
روزی که میبارید با اذن خداوند
از آسمانها تا زمین ما را دعا کرد
یا رب ببین این برکه میل ماه دارد
عاشقترین مرد زمانه آه دارد
از چیست آهِ او؟ بدان پرسیدمش گفت:
مهتاب از تابیدنش اکراه دارد!
این برکه را روزی خداوند آفریده
قدری صفا و عشق هم در او دمیده
باران! دعا کن برکهی اندوهگین را
زیرا رُخِ مهتاب را در خود ندیده
زیباتر از مهتاب هم داریم آیا؟
یا سنگِ روی آب هم داریم آیا؟
پس تو چرا اینگونه اعجازآفرینی؟
مانند تو در خواب هم داریم آیا؟
میخواهمَت اما زمان تأخیر دارد
ما را به دوریِ ز هم درگیر دارد
گویی که هر کس را شدم امداد، امروز
جای وفا در دست خود شمشیر دارد
اکنون زمان صبرهای عاشقانه است
وقت مناجات و دعاهای شبانه است
تنها خدا میماند و تنهایی ما
شاید که این دوری و این غمها بهانه است
روزی رسد از هجر و دلتنگی رهاییم
در اوج طوفان و بلاها با خداییم
میدانم از یک دست، آوایی نیاید
یا رب نظر کن ما دو دستِ بیصداییم
هر برکهای بی نورِ ماهِ تو سراب است
سهم من از دریای تو یک قطره آب است
باران گرفته... آه! قلبم ناله سر داد
این لحظهها گویا دعاها مستجاب است
ای آن که مدت فرمانروایی تو بینهایت است، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را از بند انتقام خود رهایی بخش.
ای آن که گنجینههای رحمتت به آخر نرسد، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را از رحمت خود بهرهای عطا فرما.
ای آن که دیدهها همه از دیدنت فرو مانند، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را به آستان قرب خود نزدیک نما.
ای آن که در برابر بزرگیِ تو هر چیز بزرگ دیگری ناچیز است، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را نزد خود گرامی دار.
ای آن که خبرهای پنهان پیش تو آشکار است، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را نزد خود رسوا مکن.
خدایا، ما را به لطفِ بخشش خود، از بخشش بخشندگان بینیاز گردان، و با
پیوند خویش ما را از هراس پیوند گسستن دیگران دور ساز، تا با وجود بخشش تو،
از دیگران چشمِ بخشش نداشته باشیم، و با وجود احسان تو، از تنگ چشمیِ
ایشان به هراس نیاییم.
خدایا مرا چنان کن که از والدینم همچون از پادشاه ستمکار بترسم، و همچون
مادر مهربان درباره ایشان خوش رفتاری کنم.
فرمانبرداری و نیکوکاری درباره ایشان را در نظرم از لذت خواب در چشم خواب آلوده لذیذتر، و در کام دلم از شربت گوارا در مذاق تشنه گواراتر ساز. تا آرزوی ایشان را بر آرزوی خود ترجیح دهم و خشنودی شان را بر خشنودی خود بگزینم، و نیکوئی ایشان را درباره خود هر چند کم باشد افزون بینم و نیکوئی خویش را درباره ایشان گر چه بسیار باشد کم شمارم.
خدایا بانگم را در گوششان ملایم گردان، و سخنم را
بر ایشان خوشایند کن، و خویم را برای ایشان نرم ساز و دلم را بر ایشان
مهربان نما
و مرا نسبت به آن دو سازگار و مشفق گردان.
زندگی به من یاد داد…اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم…دنیا تمام تﻼشش را می کند تا مرا در شرایط او قرار دهد…تا به من ﺛابت کند…در تاریکی همه ما شبیه همدیگریم…
«پناه»؛میبرم «به وجدانم»،از عـیبی که؛«امروز» در خود می بینم،و؛«دیروز»؛«دیگران را» به خاطر،«هـمان عیـب»؛ ملامت کرده ام.
محتاط باشیم؛ در «سرزنش»؛و «قضاوت کردن دیگران».وقتی؛نه از «دیروز او» خبر داریم؛نه از «فردای خودمان»…
اى خدا تو را ستایش مى کنیم:
که با علم به گناهان (و زشتى اعمال و اخلاق) بندگان باز عیوب آنها را مستور مى دارى و با آگاهى از کردار قبیح بدان از تقصیرشان درمى گذرى پس با آنکه (جز معصومان) همه به بدکارى و عصیان مشغولند تو (از لطف و کرم) آنها را به اعمال بدشان مشهور ننمودى و با آنکه مرتکب گناه و افعال زشتند باز آنها را (از کرم و حلم) مفتضح و رسوا نساختى و بدکاریهاشان را از نظرها پنهان داشته و (در پرده عفوت) مستور کردى و کسى را بر آن آگاه ننمودى
با تعجب پرسیدند: یا رسول اللّه هدیه مردگان دیگر چیست؟
و ایشان فرمودند: دعا و صدقه. ارواح مؤمنان هر شب جمعه به آسمان دنیا مقابل خانهها و منزلهاى خود مى آیند و با آواز حزین و گریه، فریاد مىزنند که: اى اهل من! و اى اولاد من و اى پدر من و اى مادر من و اى خویشان من، بر ما مهربانى کنید، خدا شما را رحمت کند. آنچه در دست ما بود، حساب و کتاب نکردیم و جمع کردیم، دیگران از آن سود بردند و عذاب و حساب آن برگردن ما ماند.
و با گریه مى گویند: اى خویشان ما، بر ما ترحم نمائید، ولو به یک درهم یا قرص نانى یا جامه و پوشاکى، امیدوارم خداوند جامههاى بهشتی بر شما بپوشاند.
روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که بهش
یه درس به یاد موندنی بده
راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو
داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه .
شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم بزحمت .
استاد پرسید : " مزه اش چطور بود ؟ "
شاگرد پاسخ داد :...
" بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش "
پیر هندو از شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه . رفتند تا
رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا نمکها رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه
لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه . شاگرد براحتی تمام آب
داخل لیوان رو سر کشید .
استاد اینبارهم از او مزه آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد : "
کاملا معمولی بود . "
پیر هندو گفت :
رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت
نمکه و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ، میتونه
بار اون همه رنج و اندوه رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه
لیوان آب