✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...
✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...

دوست مجازی...

 دوست مجازی...

سخاوتت را دوست دارم...

مثڸ آفتاب می مانی،
گرمی،
        مهربانی،
                 با گذشتی...
دور ایستاده ای،
 امّا محبتت گرمم می ڪند...
   از اینجا ڪه مڹ"قنوت"بسته ام
تا آنجا ڪه تو به مهربانی "قیام" ڪرده ای
 یڪ "سلام" فاصله است...
سلام می ڪنم  و
 سلامتی و سربلندی برایت می طلبم
          و سایہ خشنودی خدا...
تو هم برایم دعا ڪڹ،
 ڪه دلماڹ هردو
  نیازمند اجابت های قشنگ خداست..  ادامه مطلب ...

مرد گِلْ ‌خوار


مردی که به گل خوردن عادت داشت به یک بقالی رفت تا قند سفید بخرد. بقال مرد دغلکاری بود. به جای سنگ، گل در ترازو گذاشت تا سبکتر باشد و به مشتری گفت : سنگ ترازوی من از گل است. آیا قبول میکنی؟ مرد گلخوار با خود گفت : چه بهتر!. گل میوه دل من است. به بقال گفت: مهم نیست، بکش.

بقال گل را در کفّه ترازو گذاشت و شروع کرد به شکستن قند، چون تیشه نداشت و با دست قند را می‌شکست، به ظاهر کار را طول داد. و پشتش به گلخوار بود، گلخوار ترسان ترسان و تندتند از گل ترازو می‌خورد و می‌ترسید که بقال او را ببیند، بقال متوجه دزدی گلخوار از گل ترازو شده بود ولی چنان نشان می‌داد که ندیده است. و با خود می‌گفت: ای گلخوار بیشتر بدزد، هرچه بیشتر بدزدی به نفع من است. چون تو ظاهراً از گل من می‌دزدی ولی داری از پهلوی خودت می‌خوری. تو از فرط خری از من می‌ترسی، ولی من می‌ترسم که توکمتر بخوری. وقتی قند را وزن کنیم می‌فهمی که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است.مثل مرغی که به دانه دل خوش می‌کند ولی همین دانه او را به کام مرگ می‌کشاند.

  داستان های مثنوی معنوی

 

طنز:

امروز تصمیم گرفتم ازخونه که اومدم بیرون به همه لبخند بزنم و این هم نتایجش:

به یک دختر خانم لبخند زدم گفت مرتیکه  خجالت نمیکشى؟!!

به یک آقا پسر جوان لبخند زدم گفت  قرصاتو خوردی!

به یک پیرزن لبخند زدم گفت مگه خودت مادر ندارى؟!!

به یک پیرمرد لبخند زدم گفت رو آب بخندى منو مسخره میکنى؟!!

به یه خانم میانسال لبخند زدم با کیفش زد تو سرم!
 
به یه آخوندى لبخند زدم گفت استغفرالله!
 
به یه آقاى محترم لبخند زدم گفت برو به قبر بابات بخند!

به بابام لبخند زدم میگه کره خر پول کم اوردی یا زن میخوای

به مامانم لبخند میزنم میگه پدر سوخته با دوس دخترت قرار داری


ای بمیری رامبد  ، حالا بازهم بگو لبخند بزن!!از فردا میخوام فقط فحش بدم!!!نتیجه اش رو هم بعدا اعلام میکنم!

پلیکان نباشیم!

می گویند پلیکانی در زمستان سرد و برفی برای جوجه هایش غذا گیر نمی آورد. ناچار با منقارش از گوشت تنش می کَند و توی دهان جوجه هایش می گذاشت. آنقدر این کار را کرد تا ضعیف شد و مُرد. یکی از جوجه ها گفت:
آخیش! راحت شدیم از بس غذای تکراری خوردیم:
وقتی فداکاری می کنیم، انتظار داریم در مقابلش ناسپاسی نبینیم اما بیشتر اوقات می بینیم. مرز میان ناسپاسی و خودخواهی باریک است.  هر دو جزو صفت های بد به شمار می روند اما هر آدمی حق دارد زندگی کند. حق دارد خودخواه باشد. کسی برای فداکاری بی اندازه هم مدال نمی دهد. عموماً آدم های خیلی فداکار در تنهایی شان گله می کنند از ناسپاسی اما ترجیح می دهند فداکار شناخته شوند تا آدمی که به فکر خودش است.
گاهی به فکر خودتان باشید. از زندگی تان لذت ببرید. اینطور در گذر زمان کمتر پشیمان می شوید. کسی برای فداکاری بی اندازه به آدم مدال نمی دهد.

نیش عقرب

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﻋﻘﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯿﺰﻧﺪ،ﺍﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻋﻘﺮﺑ  ﺮﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺮﺏ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ .
 ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﻋﻘﺮﺏ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ،ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺮﺏ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ .
 ﺭﻫﮕﺬﺭﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻋﻘﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﯿﺶ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﯿﺪﻫﯽ؟
ﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺍﯾﻦ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻋﻘﺮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﻡ
ﺭﻫﮕﺬﺭ ﮔﻔﺖ : ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯ ﺗﺎ جونت درآد!

چکامه ای برای دلیر کوچکم...

 چشم‌ها را به روی هم مگذار......که سکون نام دیگر مرگ است

دشمنانت همیشه بیدارند.....خواب گاهی برادر مرگ است


گوش کن؛ در سکوت مبهم شب....پچ‌پچی موذیانه می‌آید

گربه بی‌حیای همسایه....نیمه‌شب‌ها به خانه می‌آید


  

ادامه مطلب ...

آمار جمعیت بهشت و جهنم خیلی جالبه!!!

6 میلیارد جمعیت جهان هست که به جز ایران همشون...
بی حجابن!... دیسکو میرن!....کنسرت میرن!....... میرقصن!
اینا که تکلیفشون معلومه، مستقیم میرن جهنم!
میمونه 70 میلیون ایرانی که 95 درصدشون جهنمی هستند، چون...
 یا ماهواره دارن به نامحرم نگاه کردن،
 یا آهنگ مستحجن گوش دادن!....یا پاسور بازی کردن! .....یا مشروب خوردن! .....یا وام بانکی گرفتن ربا دادن!....یا فتنه گر هستند!...یا پارتی مختلط رفتن!
یا دوست دختر و دوست .....پسر داشتن!.....یا نماز نخوندن و روزه نگرفتن!.....یا تو پارک آب و آتش آب بازی کردن!.....یا خس و خاشاک هستن!
و هزار تا یای دیگه....
پس کل جمعیت بهشت میشه...... 350 هزار نفر از مابهترون
جمعیت جهنمی ها هم..... پنج میلیارد و نهصد و نود و نه میلیون و ششصد و پنجاه هزار نفر دقیق

چندضرب المثل درباره زنان

زنان سوژه ضرب‌المثل های متعددی هستند...حالا ببینید چند ضرب المثل درباره زنان از کشور‌های مختلف جهان:

انگلیسی:

زن شری است مورد نیاز . زن فقط یک چیز راپنهان نگاه می‌دارد آنهم چیزی است که نمی‌داند.

هلندی :

وقتی زن خوب در خانه باشد، خوشی ازدر و دیوار می ریزد.

استونی :

از خاندان ثروتمند اسب بخر و از خانواده فقیر زن بگیر.

فرانسوی:

آنچه را زن بخواهد، خدا خواسته است.انتخاب زن و هندوانه مشکل است.بدون زن، مرد موجودی خشن و نخراشیده بود.

آلمانی :

کاری را که شیطان از عهده بر نیاید زن انجام می‌دهد.وقتی زنی می‌میرد یک فتنه از دنیا کم می‌شود.کسی که زن ثروتمند بگیرد آزادی خود را فروخته است.آنکه را خدا زن داد، صبر هم داده.گریه زن، دزدانه خندیدن است.

یونانی :

شرهای سه‌گانه عبارتند از: آتش، طوفان، زن.برای مردمهم نیست که زن بگیرد یا نگیرد،زیرا در هر دو صورت پشیمان خواهد شد.

گرجی‌ها :

اسلحه زن اشک اوست.

ایتالیایی :

اگر زن گناه کرد، شوهرش معصوم نیست.زناشویی را ستایش کن اما زن نگیر.زن و گاو را از شهر خودت انتخاب کنstraight face

گویند مردی

گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند
کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید
طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند
یکی از اون دو نفر گفت طلاها رو بزاریم پشت جعبه مهرها
اون یکی گفت نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره گفتند امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم
اگه بیدار باشه معلوم میشه
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود خودشو بخواب زد اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد
و گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم زیر جعبه مهرهای نماز

بعد از رفتن آن دو،
مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو  برداره
اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن
 

(نسخـه جدیـد وصیت بزرگان به پسـراشون !)

پسـرم!
اگر توانستـی استخـدام شوی، در اداره با دو کس رفیـق شـو:
آنچنـان که دانـی آبدارچـی، و یکی از بچـه های حراست..
فـرزندم!
 
ادامه مطلب ...

سکوت

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...

 

دکتر شریعتی میگه وقتی نمیتونی فریاد بزنی ناله نکن!!

خاموش باش قرن ها نالیدن به کجا انجامید؟؟
تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ
آرزوهای خودت باشی...........
برای تمام آرزوهایی که می میرند...

سکوت می کنم...


ﺭﺩﭘﺎﻱ ﺧﺪﺍ

ﻭﻗﺘﻲ ﺭﺩﭘﺎﻱ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ ..
ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻢ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻴﻤﻢ ﺩﺭﺍﺯﺗﺮ ﻛﻨﻢ !!
ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺍﺯ ﻗﺪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ !! ﺣﺘﻲ
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻱ ﻣﺤﺎﻝ !!
ﻭﻗﺘﻲ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﻴﺎﻥ ﺩﻋﺎﻫﺎﻳﻢ ﺩﻳﺪﻡ ..
" ﺗﺮﺱ " ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻣﻌﻨﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ ..
ﻭ ﺟﺎﻳﺶ ﺭﺍ " ﺍﻳﻤﺎﻥ " ﭘﺮ ﻛﺮﺩ ...
ﻭﻋﺪﻩ ﻱ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ :
ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ ..
ﺗﺎ ﻓﺘﺢ ﻛﻨﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ...
ﻭ ﻣﻤﻜﻦ ﻛﻨﻲ،ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ...
ﻭ ﺑﺪﺳﺖ ﺑﻴﺎﻭﺭﻱ ...
ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺎﻓﺘﻨﻴﻬﺎﺭﺍ ...
ﭘﺲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﭙﺎﺭ ...
ﺗﺎ ﺑﻴﺪﺍﺭﻱ ﺍﺕ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﺩ،ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺧﻮﺍﺏ ...
ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺷﻮﺩ،ﭼﻮﻥ ﺭﻭﻳﺎ ...
ﺭﻭﻳﺎﻫﺎﻳﺖ ﻗﺎﺑﻞ ﻟﻤﺲ ﺷﻮﻧﺪ،ﭼﻮﻥ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ..
ﻭ ﻭﺍﻗﻴﻌﺘﻬﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺕ ﺯﻳﺒﺎ ﺷﻮﻧﺪ،ﭼﻮﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ...
ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺸﺖ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻋﺸﻖ ﺷﻮﺩ،ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍ ...
ﻭ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﺮﺍﻫﺖ ﺷﻮﺩ،ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ...
ﺍﺯ ﻫﻤﻴﺸﻪ ...
ﺗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ...

اعتماد به خدا

میدونی اعتماد به خدا یعنی چی؟
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ......
 ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!!
 ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ .......
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟

ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴ ﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ...
 ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻲ!!!
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!!
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرمایند :
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍست روزی آن........
ماهیان ازآشوب دریا به خدا شکایت بردند،دریاآرام شد وآنهاصید تور صیادان شدند!!!!
 آشوبهای زندگی حکمت خداست.ازخدا،دل آرام بخواهیم،نه دریای آرام!!!
دلتان همیشه آرام

معبودم

  معبودم   تو  زیباترین " ﺣﻀﻮﺭ " ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ

 ﻭﻣﻦ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ...
 ﺧﻮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ؛ ﺑﻪ ﺁﺑﯽ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ
 ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻫﺎﯼ بی شمارت
  ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭتمندانه ات
 ﺧﻮ  ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩﻥ
 ﻭ ﺑﻮﯾﯿﺪﻥ ﮔﻠ ﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﯽ
 ﺑﻪ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺪﯾﻪ می دﻫﯽ
  ﺧﺪﺍﯾﺎ  ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ
 ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ  ﺯﻧﺪﮔﯽ ، ﻧﻪ ﻏﺼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ براﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﺳﺖ

 ﻭﻧﻪ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎ

 ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ
 ﭼﺸﻤﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻋﻠﻔﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﺒﺰ ﺷﺪﻥ ﻣﻌﻨﯽ پﯿﺪﺍ می کنند.
 ﮐﻮﻫﻬﺎ ﺑﺎﻗﻠﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﻮﺝ، ﺯﻧﺪﮔﯽ پیدﺍ می کنند.
 ﻭﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧ ﻬﺎ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ
 ﭘﺲ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ پﺬﯾﺮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭ
  ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ پیش ﺩﺭ آﻥ ﺟﺎﯼ ده

"گل بو مادران"

مادر دختری چوپان بود.

روزها دختر کوچولویش را به پشتش می بست

و به دنبال گوسفندها به دشت وکوه میرفت.  یک روز گرگ به

گوسفندان حمله میکند و یکی از بره ها را با خود میبرد!
چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی میگذارد و با چوبدستی دنبال گرگ میدود. از کوه بالا میرود تا در کوه گم میشود.
 دیگر مادر چوپان را کسی نمیبیند. دختر کوچک را چوپان های دیگری پیدا میکنند، دخترک بزرگ میشود،  در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد، تا اثری از او پیدا کند.
روی زمین گلهای ریز و زردی را میبیند که از جای پاهای مادر روییده، آنها را
می چیند و بو میکند.
 گلها بوی مادرش را میدهند، دلش را به بوی مادر خوش میکند...
 آنها را میچیند و خشک میکند و به بازار میبرد و به عطارها میفروشد.
عطارها آنها را به بیماران میدهند، بیماران میخورند و خوب میشوند.
روزی عطاری از او
 می پرسد:
"دختر جان اسم این گل ها چیست؟"
دختر بدون اینکه فکر کند میگوید:
        "گل بو مادران"

  (هوشنگ مرادی کرمانی)


میلاد فرخنده  حضرت امام حسن عسگری علیه السلام

بر فرزند عزیزش ؛ نور جشمان ما ؛ مهدی صاحب الزمان( ع)  و شما دوستان گلم مبارک 

خوش خلقی

 امام جعفر صادق "علیه السلام" به یکی از اصحاب خود فرمود: شما با یکدیگر چگونه شوخی می کنید؟
آن مرد پاسخ گفت: خیلی کم...
 حضرت فرمود: چرا شوخی نمی کنید؟! شوخی از خوش خویی است ؛ و با شوخی می توانی برادر دینی خود را شاد سازی.
  همانا رسول خدا "صلی الله علیه و آله و سلم" با مردم شوخی می کرد و می خواست با این کار، آنان را شاد گرداند
 آن حضرت در حدیثی دیگر فرمود :
مؤمنی نیست، مگر آنکه از شوخی بهره ای دارد.
رسول خدا "صلی الله علیه و آله و سلم" نیز شوخی می کرد ؛
ولی جز "سخن حق" نمی گفت
  امام رضا "علیه السلام" فرمود :
 گهگاهی مردی از اعراب بادیه نشین نزد پیامبر اکرم "صلى الله علیه و آله و سلم" آمده، و هدیه ای برای آن حضرت می آورد ؛ و همان جا می گفت :
 پول هدیه ی مرا مرحمت کن
رسول خدا "صلی الله علیه و آله و سلم" از این سخن او می خندید...!
پس از آن هرگاه غمگین می شد ؛ می فرمود :
 آن اعرابی چه می کند؟! کاش نزد ما می آمد...
 

دوستی

وقتی شقایق مرد ،
گلهای باغ همه ماتم گرفتند 
و از جویبار خواستند
برای گریستن ،
به آنها چند قطره آب قرض دهد .
جویبار آهی کشید و گفت :
آن قدر شقایق را دوست داشتم
که اگر تمام آبهای من به اشک تبدیل شود
و آنها را برای مرگ شقایق  بریزم ،
باز هم کم است...
گلها گفتند : راست می گویی ،
چگونه ممکن بود با آن همه زیبایی ، شقایق را دوست نداشت
جویبار پرسید : مگر شقایق زیبا بود
 گلها گفتند :
شقایق غالباً خم می شد
و صورت زیبای خود را در آب شفاف تو می دید ،
پس تو باید بهتر از هر کس بدانی
که شقایق چقدر زیبا بود .
 
جویبار گفت :
⚡️من شقایق را برای این دوست می داشتم
 چون وقتی خم می شد و به من نگاه می کرد ،

من میتوانستم زیبایی خود را در چشمان او تماشا کنم...

 

ادامه مطلب ...

قلب من خانه ی خداست

ممکن است گاهی گریه کنم ولی هیچگاه در تنهایی گریه نمیکنم

خداوند اینجاست

اشکهای مرا پاک می کند...چون...

قلب من خانه ی خداست

ممکن است گاهی بیفتم و بلغزم اما هرگز در سقوط تنها نمی مانم

خداوند هست و مرا بلند می کند... چون...

قلب من خانه ی خداست

شاید گاهی رنج بکشم اما هرگز در این رنج کشیدن تنها نمی مانم

پروردگار مرا از رنجها رها می کند...چون...

قلب من خانه ی خداست

خوشحالم برای اینکه میدانم هرگز تنها نیستم

خداوند همواره با من است...چون...

قلب من خانه ی خداست...

 

ادامه مطلب ...

تو رو به خدایه خودم میسپرم

تو رو به خدایه خودم میسپرم میدونم دیگه راهت از من جداست
میدونم که این زندگی هم مثه چشایه قشنگت چقد بی وفاست
تو رو به خدایه خودم میسپرم خداحافظی کن برو وقتشه
امیدم به اینه که شاید یه روز دوباره دلت بیقرارم بشه 

                                                      تو این مدتی که کنارم بودی تمومه خوشیهارو خواستم برات

دعا میکنم هر جا هستی فقط  بپیچه صدایه خوشه خنده هات

چقد خاطره یادگاره توئه چه عکسایه خوبی گرفتم ازت

یه روزی یه جایی میبینم تو رو تمومه امیدم همینه فقط

دم رفتنت آسمون ابریه میدونم که بعد از تو بارون میاد

منم زیر بارون دعا میکنم خدا بهترینارو واست بخواد

ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ...


ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ...ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ...ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ...ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﻥ ...ﮐﺴﯽ ﭺ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ...ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ
ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻟﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ...ﺑﺮﺍﯼ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ...ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ...
ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ !!!
ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﺷﺪﻥ ﺭﺍﻩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﻣﺎ ﺑﯽ ﺳﻠﯿﻘﻪ ﺍﯾﻢ ، ﻃﻠﺐ ﺁﺏ ﻭ ﻧﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﺍﯼ ﺧﺰﺍﻧﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺨﺸﺸﻬﺎ
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﻘﺪﺭ ﮐﻦ
امین

نیکوکار باش

  


بدان اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهمت می کنن ولی مهربان باش......
اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش.....
نیکی های امروزت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش....
در انتها خواهی دید آن چه می ماند بین تو و خدای توست،نه بین تو و مردم....

جنگ جهانی سوم

یک روز جرج بوش و اوباما نشسته بودن و باهم صحبت می کردن که یکی از دوستاشون وارد میشه و می پرسه:
 درمورد چی دارین صحبت می کنین؟
جورج بوش می گه:
داریم نقشه می کشیم که جنگ جهانی سوم رو راه بیندازیم.
دوستشون می پرسه:
خوب که چی بشه؟
بوش می گه: که یک میلیارد مسلمون و آنجلینا جولی رو بکـُشیم!
دوستشون با تعجب می پرسه:
آنجلینا جولی!؟ اون رو دیگه برای چی میخواین بکشین؟
جورج بوش رو می کنه به اوباما و می گه:
دیدی گفتم؟ ملت بیشتر نگران آنجلینا جولی هستن تا اون یک میلیارد مسلمون!!!

روزی..روزگاری

حکایت,حکایت مولانا,حکایتی از مولانا و شمس

می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.


شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!

شمس پاسخ داد: بلی.

 

ادامه مطلب ...

شخصیت

شخــــصیت هــــــر کس را با

تــــــــــــرازوی اخلاقــــش وزن کنید  

آﻳﺎ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻴﺪ

آﻳﺎ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻴﺪ ﺟﻨﻴﻔﺮ ﻟﻮﭘﺰ ﺍﺻﺎﻟﺖ ﺍﻳﺮﺍنی ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﻭ

” ﺟﻌﻔﺮ ﻟوبیا ﭘﺰ ” ﺑﻮﺩه؟

انسان های خوب


انسان های خوب خوشبختی را تعقیب نمی کنند....بلکه آن را زندگی می کنند،
و خوشبختی پاداش مهربانی.. صداقت... درستکاری و انصاف آنهاست…

 

الهی !

الهی !

تو را آرزو می کنم

و هر بار سر افکنده از بدیهایم باز می گردم

باز می گردم و

 وقتی به خلوت تنهایم می رسم

باز دلم به سوی تو پر می کشد.

سوار سبز پوش

نمی‌دانم در غروب جمعه چه رازی نهفته است! آسمان آبی است، اما دلت حال غروب ابری‌ترین روزهای پاییز را دارد. اگر جمعة زیباترین روز بهار با گل‌های سرخ هم که باشد، دلتنگی غروب ابری بر دلت پنجه می‌کشد. بعدازظهر آدینه، آیینة دلتنگی غریبی است؛ دلت بهانه می‌گیرد؛ هیچ‌چیز آرامت نمی‌کند؛ قرار از دلت می‌رود؛ ناگاه به خود می‌آیی و می‌بینی که قطرات اشک به آرامی تمام صورتت را پوشانده است. در غروب جمعه، چه رازی نهفته است؟ این اشک از کجا آمده است؟ بهانة گریه چیست؟ ای کاش دلت با گریه آرام می‌گرفت. گریه تو را بی‌قرارتر می‌کند. دلتنگی بیشتر به جانت پنجه می‌کشد. گاهی که آسمان ابری است و خیال باریدن دارد، دلتنگ‌تر می‌شوی؛ گریه‌ات به گریه غریبانه آسمان می‌پیوندد
به خاطر می‌آوری، تابستان یا بهار هم که باشد، فرقی نمی‌کند. دلتنگی غروب جمعه یکی است. برمی‌خیزی، مفاتیح را می‌گشایی؛ صبح جمعه را همراه طلوع آفتاب و "ندبه" در فراق "او" آغاز کرده‌ای؛ غروب آفتاب را با "سمات" به پایان می‌بری و بر سجاده نماز مغرب که می‌ایستی و قامت نماز می‌بندی، احساس غریبی داری؛ احساس اینکه او نیز در جایی از همین زمین، قامت به نماز بسته است. غریبِ تنهایی که منتظر یک جمعه خاص است؛ جمعه فرج، جمعه ظهور، جمعه نجات ....

آخر تا کی غروب جمعه، غروب این دلتنگی دل‌های ماست؟ تا کی نگاهمان به راه و دلمان به انتظار بماند؟ آخر چرا  نبودنش را عادت کرده‌ایم؟ چطور توانسته‌ایم و می‌توانیم بدون او جمعه‌هایمان را بگذرانیم؟ ولی آنچه آراممان میکند این است که خواهی آمد
این غم غربت غروب جمعه، جز به یاد او، به یاد که می‌تواند باشد؟ این غم هجر اوست که غروب هر جمعه را رنگ انتظار می زند. از خودت می‌پرسی: "چگونه یک هفته دیگر را بدون او گذراندی؟ چگونه جمعه‌ای دیگر بدون حضور او گذشت؟ تو به چه مشغولی که او را با همه وجود فریاد نمی‌کنی؟". بی‌شک او خود از این دوران غیبت طولانی دلتنگ است. کجایند شیعیان واقعی و منتظران راستینش که جمعه حضورش را با تمامی نیاز بخواهند؟ آخر تا کی غروب جمعه، غروب این دلتنگی دل‌های ماست؟ تا کی نگاهمان به راه و دلمان به انتظار بماند؟ آخر چرا نبودنش را عادت کرده‌ایم؟ چطور توانسته‌ایم و می‌توانیم بدون او جمعه‌هایمان را بگذرانیم؟ ولی آنچه آراممان میکند این است که خواهی آمد -
خواهی آمد ای سوار سبز پوش        لحضه هایم را بهاری می کنی
با نگاه خویش در متن  زمان          عشق را هر لحظه جاری می کنی

زنها

زنها وقتی خوشحالند، لباسهای زیبا می پوشند.

وقتی خوشحال ترند، گوشواره آویزان می کنند.

غمگین که باشند، با موهایشان ور می روند.

تنها که باشند، کفش می خرند، کتاب می خرند، قهوه زیاد می خورند.

دلتنگ که باشند، عینک سیاه بزرگ می زنند و دور از چشم دنیا با واژه های تلخ، جمله های قشنگ می سازند.

دلگیر که می شوند، فرق می کند؛

گاهی با لباسی زیبا در را برایت باز می کنند و با لبخند به یک چای دعوتت می کنند،

گاهی با کتابی در دست، کنج یک کافه، بی خیال حضور چشمهای کنجکاو با موهایشان بازی می کنند.
 
حالا اگر تو مردی باشی که در هر شرایطی

با همان لباس ساده،

با همان عینکی که گاه به گاه روی صورتت جابجا می کنی،

با همان حالت خودمانی همیشگی

و دستهایی که بیشتر وقتها تکلیفشان را نمی دانند،

به دیدن زن محبوبت بروی،    
 
از کجا خواهی فهمید در درون این موجود آراسته چگونه توفان جایش را به تعادلی پرچذبه می دهد؟

چگونه زمان در لحظه درد می ایستد تا به وقت تنهایی بغض را به سلاخی چشمهای منتظرش بفرستد؟

چگونه خواهی فهمید زنی که تا مرز جنون به معجزه رویا ایمان دارد، از پشت عینک سیاهش دیوانه وار دوستت دارد؟!!!

من و خدا

من از خدا  خواستم که پلیدی های مرا بـزداید
خدا گفت : نه
آنها برای این در وجود تو نیستند که من آنها را بزدایم، بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی

*
 من از خدا خواستم به من صبرو شکیبائی دهد
خدا گفت : نه
صبر و شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. صبر دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است

*
من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد
خدا گفت : نه
من به تو برکت می دهم ؛ خوشبختی به خودت بستگی دارد

*

من از خدا خواستم تا از دردها آزادم سازد
خدا گفت : نه
درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد

*

من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید
خدا گفت : نه
من به تو زندگی می بخشم تا تو از همه آن چیزها لذت ببری

*

من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد، دوست داشته باشم
خدا گفت : … سرانجام مطلب را درک کردی ..