✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...
✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

✿ ღ ღمهربونیღ ღ ✿

سلام ،کوچه ی کرامتی است که آدم ها راه محبت به همدیگر را گم نکنند...

داستان ناله و رنج فولاد

خـــدایا
کلے گناه کردم همه را پوشاندی.......تنها یک صفت خوب داشتم.......با همان صفت خوب معروفم کردی

وای بر من که تو چقــدر مهربانے
 
ادامه مطلب ...

لحظه سخت جان دادن

روزی عزرائیل نزد موسی آمد، موسی پرسید:
برای زیارتم آمده ای یا برای قبض روحم؟
عزرائیل: برای قبض روحت.
موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.
عزرائیل: مهلتی در کار نیست. 
موسی (ع) به سجده افتاد و از خدا خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.
 

ادامه مطلب ...

مهدی جان!

 مهدی جان!

روزی تو می رسی و علی شاد می شود
بغــــض گلـوی فاطـــــمہ آزاد مـی شود
 
ادامه مطلب ...

وقت دلتنگی


روباه گفت:
کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی.
اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند آب می شود و هر چه ساعت جلوتر برود بیش تر احساس شادی و خوش بختی می کنم.
ساعت چهار که شد دلم بنا می کند شور زدن و نگران شدن.
آن وقت است که قدر خوشبختی را می فهمم!
امّا اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟!
هر چیزی برای خودش رسم و رسومی دارد

شازده کوچولو

عید مبعث مبارک باد


 مبعث ما آن مبعثی نیست که پیامبرش بعد از وحی حالت دیوانگان به خود گرفته و باید پیش یهودی برود تا برایش آشکار کند مبعوث شده است! نه! ما معتقد به مبعثی هستیم که امیرالمومنین برایمان تفسیر و توضیح داده : 

  پیامبر صلّى اللّه علیه و «آله» و سلّم چند ماه از سال را در غار حراء مى‏ گذراند، تنها من او را مشاهده مى ‏کردم، و کسى جز من او را نمى‏ دید، در آن روزها، در هیچ خانه اسلام راه نیافت جز خانه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که خدیجه هم در آن بود و من سوّمین آنان بودم. من نور وحى و رسالت را مى‏ دیدم، و بوى نبوّت را مى ‏بوییدم من هنگامى که وحى بر پیامبر صلّى اللّه علیه و «آله» و سلّم فرود مى ‏آمد، ناله شیطان را شنیدم، گفتم اى رسول خدا، این ناله کیست؟ گفت: شیطان است که از پرستش خویش مأیوس گردید و فرمود: على! تو آنچه را من مى‏ شنوم، مى‏ شنوى، و آنچه را که من مى ‏بینم، مى ‏بینى، جز اینکه تو پیامبر نیستى، بلکه وزیر من بوده و به راه خیر مى‏ روى.

  «نهج البلاغه خطبه ی قاصعه، ۱۹۲»

  

ذغال فروش

گویند ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور می‌کرد که چشمش به ذغال فروش افتاد.
مرد ذغال فروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکهذغال  ‌ها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود.
 

ادامه مطلب ...

خدا را در کجا یافتی ؟

از شیخ_بهایی پرسیدند:

 خدا را در کجا یافتی ؟

فرمودند در قلب کسانی که بی دلیل
 مهربانند...!!!!!!!!

سلام

سلام به آنها که همیشه دم دست هستند…
آدم‌هایی که عجله ندارند.
آنها که «گوش» هستند.
آنها که هوای گفتگو دارند.
آنها که کلمه به کلمه با تو هستند.
آنها که وقتی تلفنی باهاشان حرف میزنی مرتب نمی‌گویند: «باشه باشه»، که یعنی خداحافظی!
آنها که بلند می‌گویند: دوستت دارم.

جانم در می‌رود برای آنها که نیمه‌راه نیستند.
نیمه تمام نیستند.
پلاک موقت نیستند.
یک روزه نیستند.
آنها که مدام هستند ...
آنها که جنس روابطشان همیشگی است.
سلام به آنها که تمام نمی‌شوند

پنددوستانه

  چیزی که سرنوشت انسان را می سازد “استعدادهایش” نیست ، “انتخابهایش” است … 


  برای زیبا زندگی نکردن ، کوتاهی عمر را بهانه نکن ؛  عمر کوتاه نیست ، ما کوتاهی می کنیم 


  هنگامی که کسی آگاهانه تورا نمی فهمد خودت را برای توجیه او خسته نکن


  برآنچه گذشت  آنچه شکست  آنچه نشد  آنچه ریخت  حسرت نخور  زندگی، اگر تلخی نبود، شیرینی نمایان نمی شد.


 تحمل کردن آدمهایی که ادعای منطقی بودن دارند سخت تر از تحمل آدمهای بی منطق است


  .موانع آن چیزهای وحشتناکی هستند که وقتی چشممان را از روی هدف بر می‌داریم به نظرمان میرسند.

 

راه درست


 روزی،گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد.گوساله ی بی فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد.


روز بعد،سگی که از آن جا می گذشت،از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت.مدتی بعد،گوساله راهنمای گله،آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند.


    

ادامه مطلب ...

ای انسان


هیچ مگسی در اندیشه فتح ابرها نیست،
و هیچ گرگی، گرگ دیگر را به خاطر اندیشه اش نمیکشد!
هیچ کلاغی به طاووس، رشک نمیبرد،
و قناری میداند قار قار هم شنیدن دارد.
هیچ موشی ، به فیل بخاطر بزرگی اش حسادت نمیکند.
و زنبور میداند که گل، مال پروانه هم هست...
و رودخانه به قورباغه هم اجازه خواندن میدهد!
کوه از مرگ نمیترسد و هیچ سنگی به سفر فکر نمیکند.
زمین میچرخد تا آفتاب به سمت دیگری هم بتابد و خاک در رویاندن، زشت و زیبا نمیکند!!
هیچ موجودی در زمین، بیشتر از انسان همنوعانش را قضاوت نمیکند ،و همنوعانش را به خاک و خون نمیکشد!

ای انسان دنیا، فقط برای تو نیست

پنجره ی باران خورده ات را باز کن

پنجره ی باران خورده ات را باز کن
چند سطر پس از باران
چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده
دلم برایت تنگ است

هیاهووووو

در هیاهوی زندگی دریافتم ؛
چه بسیار دویدن ها
که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم ،
  چه بسیار غصه ها
که فقط باعث سپیدی موهایم شد
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ،
دریافتم
  کسی هست که اگر بخواهد "می شود"
و اگر نخواهد "نمی شود"
به همین سادگی ...
 کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم
فقط او را می خواندم و بس

علاقه به مرگ: چرا؟

از حضرت علی (علیه السلام) سؤال شد که چرا  مرگ را دوست داری و گاهی می‌فرمایی که انس من به مردن از علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است.
در پاسخ فرمودند:
چون نمونه الطاف خدا را در دنیا دیدم
یقین پیدا کردن که آن خدایی که در دنیا آنقدر به من لطف کرد و مرا در راه فرشتگان و پیامبرانش سوق داد و در روز قیامت هم مرا فراموش نخواهد کرد،
آری من از مقصد و نوع برخورد و پذیرایی‌های آن خدای بزرگ در آن روز حساس دلهره ای ندارم...

روز "انسان

همسرت رو سه جا میتونی بهتر بشناسی:
1. ﺗﻮی ﺟﻤﻌﯽ ﮐﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎﺷﻪ
2. ﺗﻮی ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ خونواده اش ﺑﺎﺷﻦ
3. توی جمعی که بهترین دوستاش هستن
اﮔﻪ ﺗﻮی ﺍﯾﻦ 3 ﺟﺎ تنھا نموندی بهترین رفیقته!
یه حالت چهارم ھم تبصره میزنیم:
توی شادی هاش یه قدم برو عقب و چیزی نگو... اگه خودش جاتو خالی دید و صدات کرد بدون بهترین رفیقته..
کسی میگفت:
وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز "زن" و نه روز "مرد" بلکه روز "انسان" است.

 

اثرات خواندن قرآن در استجابت دعا(ختم دسته جمعی )

یک روایت از پیغمبر اکرم ص است که حضرت فرمودند: «مَنْ خَتَمَ القُرآنَ فَلَهُ دَعْوَۀٌ مُسْتَجَابَۀٌ».(الدر المنثور، 10، 406) 
هر کسی که قرآن را ختم کند، دعای او پس از تلاوت قرآن مستجاب است.   

(به نیت  سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان مهدی صاحب زمان عج الله و رفع موانع ظهور حضرت و...)


خوشحال میشم منو در این امر یاری کنید...مهلت تا اخر اردیبهشت..ممنون از همراهی شما


 جزء شرکت کننده جزء شرکت کننده
Click the image to open in full size.  جزء1امیر حسینClick the image to open in full size.    جزء16 بانوی عزیزم
Click the image to open in full size.  جزء2
 
   زهرا ساداتClick the image to open in full size.  جزء17   داداش نارنجی
Click the image to open in full size.  جزء3  ابجی فاطمه Click the image to open in full size.جزء18  بانوی عزیزم
Click the image to open in full size.  جزء4ابجی زهراClick the image to open in full size.  جزء19   بانوی عزیزم
Click the image to open in full size.  جزء5دنیا جونClick the image to open in full size.  جزء20 بانوی عزیزم
Click the image to open in full size.  جزء6 بانوی عزیزمClick the image to open in full size.  جزء21 بانوی عزیزم
Click the image to open in full size.  جزء7داداش نارنجی Click the image to open in full size.  جزء22 بانوی عزیزم
Click the image to open in full size.  جزء8   بانوی عزیزمClick the image to open in full size.  جزء23  اقا معلم
Click the image to open in full size.  جزء9   بانوی عزیزم Click the image to open in full size.جزء24  بانوی عزیزم
Click the image to open in full size.  جزء10
 
 لیلیClick the image to open in full size.  جزء25  بانوی عزیزم
Click the image to open in full size.  جزء11  بانوی عزیزمClick the image to open in full size.  جزء26داداش سید
Click the image to open in full size.  جزء12 یاس عزیزمClick the image to open in full size.  جزء27 لاله خانوم
Click the image to open in full size.  جزء13 بانوی عزیزمClick the image to open in full size.  جزء28   بانوی عزیزم
Click the image to open in full size.  جزء14اقا محسن Click the image to open in full size.  جزء29
 
  نرگس عزیز
Click the image to open in full size.  جزء15 بانوی عزیزمClick the image to open in full size.  جزء30
 
   
ابجی قاصدک

آقا گرگ عیدت مبارک

 هر وقت یک نفر از راه طمع کار خلافی می‌کند یا به مال کسی دست درازی می‌کند می‌گویند «آقا گرگ عیدت مبارک». 

 روباهی همیشه در باغ خربزه می‌رفت و به باغبان خسارت می‌زد. روزی باغبان تله گذاشت و مقداری گوشت هم در آن تعبیه کرد. روباه چون گوشت را سر راه خود دید فهمید که به همراه آن تله‌ای هم هست. جرأت نکرد به گوشت نزدیک بشود، برگشت. در راه برخورد کرد به گرگ به او سلام کرد و پس از تعارفات معمولی گفت: «رفیق عزیز چرا پژمرده‌ای»؟ گرگ جواب داد: «دو روزه غذایی فراهم نکرده‌ام». 

روباه گفت: «من در این جالیز غذای بسیار خوبی تهیه کرده‌ام اما از بخت بد از خوردن آن محرومم». گرگ پرسید: «چرا!» روباه گفت: «من امروز روزه‌ام نمی‌توانم روزه‌ام را باطل کنم». گرگ گفت: «پس به من نشون بده». روباه گرگ را در مقابل تله برد. 

همین که گرگ گوشت را به دهن گرفت ریسمان تله حلقش را فشرد و دهنش باز ماند. روباه فوری پرید گوشت را از دهن گرگ گرفت و بلعید. گرگ با صدای خفه‌ای گفت: «تو که روزه بودی!» روباه جواب داد: «الان ماه را دیدم، افطار کردن بر من واجب شد». 

گرگ گفت: «پس من کی ماه را ببینم؟» روباه جواب داد: «ساعتی که باغبان با بیلش پیش تو آمد تو ماه را خواهی دید!» در این اثنا باغبان با بیل آمد و مشغول کتک زدن گرگ شد. 

روباه آواز داد: «آقا گرگ! عیدت مبارک».

 

‌ فقربهتره_یا_عطر

 یک ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺳﺮِ ﺑﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻼﺱ ﮔﻔﺘﻢ،

اﻧﺸﺎﯾﯽ ﺑﻨﻮﯾﺴﻨﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﮐﻪ !!

"ﻓﻘﺮ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻋﻄﺮ؟ "

قاﻓﯿﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﮔﺮﻣﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻮﺩ .  

چند ﻧﻔﺮﯼ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ "ﻓﻘﺮ ."

اﺯ ﺑﯿﻦ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﻠﻢ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ .

ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ "ﻓﻘﺮ " ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﭼﺸﻢ ﻭ ﮔﻮﺵ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ

ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﮕﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ ﻋﻄﺮ، ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﻭ

ﻣﺪﻫﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ".

ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻣﺠﯿﺰ ﻓﻘﺮ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﻧﺼﯿﺒﺸﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.

ﻓﻘﻂ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ " ﻋﻄﺮ ."

ﺍﻧﺸﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ .

جاﻟﺐ ﺑﻮﺩ،  ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :

" ﻋﻄﺮ ﺣﺲ ﻫﺎﯾﻲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺩﻡ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪﻓﻘﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳت...

 

نعمت خدا

پدر صندوقی پر از مروارید های گران قیمت را آورد و آن را مقابل سه پسرش که آنها را خیلی دوست می داشت قرار داد 

و به آنها گفت پسرانم من شما را خیلی دوست دارم به همین علت تصمیم گرفتم که این صندوق را به شما ببخشم
و پدر آن را جلوی پسران گشود و به آنها گفت ای عزیزانم الان هرکدام از شما با دو دست خود از صندوق به اندازه ای که می تواند بردارد به شرطی که فقط یکبار از آن بردارد
و فرصت بزرگی بود برای پسر بزرگتر که دستان خیلی بزرگی داشت واو شروع کرد و با دستان بزرگش مروارید های زیادی را برداشت و پس از او پسر دومی که او هم دستان بزرگی داشت،آمد و مقدار زیادی از مروارید ها را برداشت سپس نوبت به پسر کوچکتر رسید که به دست برادرانش توجه کرد که چقدر بزرگ بود.
سپس به دستان خود نگاه کرد و آنها را کوچک یافت پس به آغوش پدر دوید و از او پرسید پدر مرا دوست داری ؟

پدر پاسخ داد پسرم خیلی دوستت دارم پسر پاسخ داد :پس ای پدر من نمی خواهم سهمم را خودم بردارم آیا امکانش هست که خودت سهمم را با دستت به من بدهی پدر به پسر نگاه کرد و صندوق را بست و هرچه در آن بود را به پسر کوچک داد ...  

     

بعضی وقتها پنگوئن باشیم ......

وقتی ی پنگوئن عاشق ی پنگوئن دیگه میشه ، کل ساحل رو میگرده و قشنگترین سنگ رو انتخاب میکنه ، اون رو واسه جفت ماده میبره ، اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول کرد جفت هم میشن؛

ولی اگر قبول نکرد پنگوئن نر احساس میکنه سنگی که پـٓیــدا کرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو میبره زیر آب لای مرجانها میندازه تا دیگه هیچ پنگوئنی اشتباه اونو تکرار نکنه و نا امید نشه .


اما ما! 

 هی اشتباهات خودمون رو تکرار ، تکرار ، تکرار و به دیگران هم توصیه میکنیم .



یک ماجرای خیلی خاص!

امروز سوار یه تاکسى شدم
صد متر جلو تر یه خانمى کنار خیابون ایستاده بود
راننده ى تاکسى بوق زد و خانم رو سوار کرد
چند ثانیه گذشت
راننده تاکسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه
خانم مسافر: ممنون
راننده تاکسى : لباتون رو برجسته کرده
خانم مسافر سایه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پایینُ لباشو رو به آینه غنچه کرد.
خانم مسافر: واقعاً؟؟!
راننده تاکسى خندید با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه کرد.
 

ادامه مطلب ...

حکمت صلوات :

صلوات: تنها دعایی هست که حتما مستجاب می شود.
صلوات : بهترین هدیه از طرف خداوند برای انسان است.
صلوات : تحفه‌ای از بهشت است.
صلوات : روح را جلا می‌دهد.
 
ادامه مطلب ...

"میم" مثل " مرد "


گاهی هم اینجوری فکر کنید بد نیست

اﻭ " ﻣــﺮﺩ " ﺍﺳﺖ
خوابش از تو کوتاهتر و خواب ابدیش از تو طولانی تر....
آسایش برایش مفهومش #آسایش توست
پس صبح تا شب درپی آسایشی است که سهمش را از #عشق تو میجوید... اگر آنرا دریابی!!
ﺩستهایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ...
تاحال به دستهایش نگاه کرده ای ؟ هیچگاه بدون خراش و زخم دیده ای؟
ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻰ ﺩﺍﺭﺩ...

ﺟـﺎﻯﹺ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ میشود...
ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤــﺎﻥ ﺩستهای ﺯﺑﺮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ...
و ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺻﺎﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ می بوسد ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﺸﻮﻯ...

به او سخت نگیر..!
او را خراب نکن..!
ﺍﻭ ﺭﺍ "ﻧﺎﻣــــﺮﺩ" ﻧﺨﻮﺍﻥ..!
ﺁﻧﻘﺪﺭ او را با ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛــﺮﻭﺗﺶ اندازه گیری نکن..!

کمی بوی تنش عرق آلود است طبیعتش اینست ؛حواسش به بو نیست؛ فکر نان شب است....

ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧــــﺦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺪﻭﺯﺩ...
انتظار یک استکان گاهی هم یک لیوان #چای تلخ توقع زیادی نیست!!!

از هر #مرد و #نامردی هرچه شنیده و دیده در صندوقچه قلبش پنهان کرده و آمده .
اگر کم #حرف میزند نمیخواهد کام تو را تلخ کند.
ﻓﻘــــﻂ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺑﺮﯾﺰﺩ...

آن مردی که صحبتش را میکنم، خیلی تنهاتر از #زن است..!

ابرو بر نمیدارد و آرایش ﻧمیکند ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ یک ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ، جلو آینه برود و خودآرایی اش را ﻧﮕﺎﻩ کند ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺑﯿﺎید..!

ﻣﺮﺩ نمیتواند ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺖ، به دوستش زنگ بزند، یک دل سیر گریه کند و سبک شود..!
#ﻣﺮﺩ، ﺩﺭﺩﻫﺎیش را #ﺍﺷﮏ نمی کند، فرو می ریزد در قلبی که به وسعت دریاست...

آری یک مرد همیشه تنهاست چراکه سنگ صبور همه است و خود شانه ای ندارد که سرش را روی آن بگذارد...

یک ﻭقت هایی،
یک ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ،
ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ:

"میم" مثل " مرد "

((روز میلاد بزرگ مرد تاریخ حضرت علی علیه السلام بر تمام عاشقانش پیشاپیش مبارک باد))

ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑن!

 در دنیا فقط یک گناه هست و آن دزدی ست!

ﻣﺮﺩ این را ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ و گفت:
” ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ “

ﭘﺴﺮ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ
ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ:
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ، ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﮑﻦ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ، ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ، ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺑﯽ ﺣﯿﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ، ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ.

ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑن!  

چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسی در کتاب خاطرات خود مینویسد:

زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم
روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه
جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند
و پول من را هم به زور از من گرفتند
وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان
قضیه را برای پدرم شرح دادم
پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و
گفت:
 
ادامه مطلب ...

ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ..

ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ..

ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮ رﻭﯼﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ..

ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ دیده ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ،
ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و درعوض غذا را به دهان پدر میگذاشت..

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ پدر ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ،
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ تمیز و ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ..

ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ آنان ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!!
 
ادامه مطلب ...

بانو سلام

روز مرد نزدیکه و به نظرم اومد،چند جمله ای هم از مردها بگیم....
کلی عکس و متن دیدم اینروزا برای روز مرد...خانمی که کیکی به شکل جوراب درست کرده...
دسته گلی از جوراب...
جملاتی مثل جوراب پارهاتو،تحمل کن روز مرد نزدیکه همسرم....:
در ظاهر شاید تمام اینا شوخی به نظر برسن...اما....
توی این زمونه مرد بودن،جرات میخواد...
که برای رفاه حال زن و بچه صبح زود بزنی بیرون و توتاریکیه شب برگردی...
مردهای این دوره،جوانی وزندگی کردن رو فراموش کردند...فشار مخارج و مسئولیت زندگی،بی سر وصدا دونه دونه،موهای تیره شونو سفید میکنه...
راستی خانما،تا حالا همسراتون از آرزوهاشون براتون گفتن؟
بی انصافیه،که اینهمه گذشت و تلاش رو در قالب شوخی ها باب شده قرار بدیم و مظلومیت وتلاش این بخش از هستی رو نبینیم...
بانو....
گاهی نگاهی به دستهای همسرت بنداز...
و به خطوطی که در اطراف چشم ها و پیشونی همسرت داره عمیق میشه...
 
ادامه مطلب ...

دو شیر


دو شیر از باغ وحشی می‌گریزند و هر کدام راهی را در پیش می‌گیرند.
یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه می‌برد، اما به محض آن‌که بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را می‌خورد به دام می‌افتد.
ولی شیر دوم موفق می‌شود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر می‌افتد و به باغ وحش بازگردانده می‌شود حسابی چاق و چله است.
شیر نخست که در آتش کنجکاوی می‌سوخت از او پرسید: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟!
شیر دوم پاسخ می‌دهد:

«توی یکی از ادارات دولتی».
هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را می‌خوردم و کسی هم متوجه نمی‌شد !!!
«پس چطور شد که گیر افتادی؟!!!
شیر دوم پاسخ می‌دهد:

«اشتباها آبدارچی را خوردم» چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند

خرنادان

خری و اشتری بدور از آبادی بطور آزادانه باهم زندگی می کردند....
نیمه شبی در حال چریدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند.

شتر چون متوجه خطر گردید رو به خر کرد و گفت :
ای خر خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم و مبادا انسانها به حضورمان پی ببرند!"
خر گفت : "اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است."
شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد.تا مبادا بدست انسانها بیافتند.
خر گفت: " متأسفم دوست عزیز! من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!"
پس خر بی محابا نعره های دلخراش بر میداشت.
از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان گردیدند و آدمیان هر دو را گرفته و در صف چارپایان بارکش گذاشتند.
صبح روز بعد در مسیر راه ، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانیده و شتر را به آب راندند.
چون شتر به میان عمق آب رسید شروع به پایکوبی و رقصیدن نمود.
خر گفت :ای شتر چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم."
شتر گفت : خر جان، من عادت دارم در آب برقصم.!!
ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!"
خر بیچاره هرچه التماس کرد اما شتر وقعی ننهاد.
خر گفت تو دیگر چه رفیقی هستی؟!
شتر گفت : " چنانکه دیشب نوبت آواز بهنگام خر بود!!!
امروز زمان رقص ناساز اشتر است!"
شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بینداخت و در آب غرق ساخت.
شتر با خود گفت : "
رفاقت با خر نادان ، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشید! 

مهدی جان..

بار ها آمدی و نبودم...در تقلای این زندگی
نیازمند تو اما بی تو بودم !
بارها آمدی ونیامدم
بر دلم بارها نشستی و
بی تو بودن را گریستم
میدانم آمده ای...بسیار نزدیک...
پشت پلک هایی که توان باز شدن به روی زیبایت را ندارد...
پشت در، دلی که هنوز برای میزبانی تو پاک نشده...
میدانم آمده ای ...
دعا کن من هم بیایم به پیشواز تو